بزم عشّاق
على اى واقف اسرار هستى على اى رهنماى حق پرستى
على اى شیر یزدان شاه مردان على اى عروه الوثقاى ایمان
على اى قاتل شجعان کفار على اى دین حق را سیف تبّار
على اى سَرور ارباب عرفان على اى صاحب محراب و میدان
تو در مُلک حقیقت پیشوایى جدا از حقّ نه اى و حق نمایى
الا اى گوهر بحر ولایت الا اى زینت عرش امامت
بیا در کربلا اى میر ابرار ببین میزان صبر و اوج ایثار
به بحر خون ببین نور دو عینت شهید خنجر عدوان حسینت
فداکارى ببین و پاکبازى ز دنیا و ز عقبی بى نیازى
در آن دشت پر از اندوه و تشویر همه خون بود و تیغ و تیر و شمشیر
در آن صحراى محنت بار دلگیر تن آغشته در خونش به برگیر
در آن میدان پرشور بلاخیز به آن حلقوم تشنه جرعه اى ریز
قد سَروش ببین افتاده بر خاک تنش از زخم دشمن گشته صد چاک
ز سوز تشنگى و قحطى آب عزیزانش همه گردیده بی تاب
گلوى نازنین شیرخواره ز تیر حرمله گردیده پاره
به عهد خویش با یزدان وفا کرد فدا خود در ره دین خدا کرد
گذشت از اکبر و عبّاس و اصغر ز قاسم نونهال سبط اکبر
بیا در کربلا از راه احسان حسینت را ببین در چنگ عدوان
مصیباتش ببین کز حد فزون بود دل از داغ جوانان پر ز خون بود
ولى آن کوه عزم و پایدارى نشد تسلیم با صد زخم کارى
بلى مرد خدا و مرد تصمیم به خصم حقّ نخواهد گشت تسلیم
على اى درگهت را جمله مشتاق بیا در کربلا در بزم عشّاق
بیا در محفل انس شهیدان ببین حال حضور و قُرب ایشان
جهاد و همّت و صبر و وفا بین خلوص نیت و صدق و صفا بین
ببین ایمان و عزم و استقامت ثُبات و رادمردى و شهامت
حسینت محو ذات ذوالجلال است در آن غوغا مهیاى وصال است
ابوالفضل غضنفر و آن مواسات کز آن گردید عقل آدمى مات
علىّ اکبر آن شبه پیمبر سُرور سینه زهرا و حیدر
وفاى اهل بیتش بین و انصار همه اعلام دین ابطال اخیار
همه رزمنده و مرد و تهمتن همه اخوان صدق و دشمن افکن
گذشته از زن و از مال و فرزند ز جان خویش در راه خداوند
همه دین پرور و حرّیت آموز چراغ معرفت در عالم افروز
همه خصم ستمکار و بداندیش همه حق پیشه و حقگو و حق کیش
فداکارى آن آزادمردان نگهدارى نمود از دین و قرآن
پیام هر یک از آنها بُوَد این نما تا مى توانى یارى دین
تحیات فزون از حد احصا ز سوى «لطفى صافى» به آنها
ثبت دیدگاه