حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

شنبه, ۴ مرداد , ۱۴۰۴ Saturday, 26 July , 2025 ساعت ×
چند پرسش از نویسنده شهید جاوید
۰۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۵
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، برگرفته از آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره مبحث «چند پرسش از نویسنده شهید جاوید» مورد بررسی قرار گرفته است.
پ
پ

همراه با محرم ( بخش 30: چند پرسش از نویسنده شهید جاوید)

پرسش های دیگر

اینجا پرسش های نویسنده شهید جاوید و پاسخ های آنها به پایان رسید. اکنون ما هم چند پرسش در این زمینه براى روشن شدن موضوع و اینکه معلوم شود امام علیه السلام به قصد کربلا می رفت و قصد تأسیس حکومت اسلامى نداشت، مطرح می کنیم و چون به مناسبت اینکه نویسنده شهید جاوید مطالب را تکرار کرده، این گونه پرسش ها در این کتاب مکرر شده، با تقاضاى پوزش از خوانندگان محترم، در اینجا فقط بر اساس مطالب چند صفحه از کتاب الاخبار الطوال از ایشان پرسش می نماییم.

1. اگر امام علیه السلام به کوفه می رفت، چرا وقتى خبر شهادت مسلم و هانى رسید و معلوم شد در کوفه یاورى ندارد به حجاز برنگشت؟ اگر به کربلا نمی رفت، پس کجا می رفت؟

2. چرا وقتى فرستاده ابن اشعث و ابن سعد در منزل زباله خبر شهادت مسلم و هانى و قیس بن مسهر را آوردند و آخرین گزارش مسلم را از بی وفایى و عهدشکنى مردم و تقاضاى بازگشت امام علیه السلام به حرم خدا رساندند، مراجعت نفرمود؟

3. چرا آن گاه که مردى از بنى عکرمه به آن حضرت خبر داد ابن زیاد مابین قادسیه تا عذیب را افراد و سرباز گذارده که تا امام علیه السلام برسد او را دستگیر سازند و عرض کرد: برگرد فدایت شوم، به خدا سوگند نمی روى مگر به سوى شمشیر و نیزه، به آنان که نامه نوشته اند اعتماد نکن؛ زیرا همان ها به جنگ تو از دیگر مردم پیشى می گیرند، مراجعت نکرد؟

با اینکه با این جمله کوتاه او را تصدیق کرد فرمود: «قَدْ نَاصَحْتَ وَبَالَغْتَ فَجُزِیتَ خَیراً». یعنى در نصیحت مبالغه کردى (حق نصیحت را ادا نمودى) پاداش خیر داده شوى.

چرا به این نصیحت اعتنا نفرمود؟ آیا باز هم به کوفه می رفت؟ یا به کربلا می رفت؟ و برنامه ای را که داشت اجرا می کرد؟

4. اگر امام علیه السلام براى تأسیس حکومت به کوفه می رفت، چرا وقتى زهیر که از آغاز از برخورد با امام علیه السلام کراهت داشت، به محضرش شرفیاب شد و به زودى به سوى همراهان خود با چهره درخشان برگشت و زنش را طلاق داد و گفت: «إِنِّی وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَى الْـمَوْتِ مَعَ الْـحُسَینِ علیه السلام »؛ من آماده شده ام با حسین کشته شوم، و به اصحابش گفت: «مَنْ أَحَبَّ مِنْکمُ الشَّهَادَه فَلْیقِمْ، وَمَنْ کرِهَهَا فَلْیتَقَدَّمْ»؛ هرکس از شما دوستدار شهادت است بماند و هرکس آن را ناخوش می دارد برود. «فَلَمْ یُقِمْ أَحَدٌ وَخَرَجُوا مَعَ الْـمَرْأَه وَأَخِیهَا حَتَّی لَـحِقُوا بِالْکوفَه»؛

کسى از آنها با زهیر نماند و همه به کوفه رفتند.

5. اگر امام علیه السلام به کوفه می رفت لازم نبود زهیر زنش را با برادرش به کوفه بفرستد.

6. و اگر تأسیس حکومت اسلامى منظور بود، چرا زهیر به همراهانش گفت هرکس شهادت را دوست می دارد بماند؟

7. اگر امام علیه السلام به قربانگاه نمی رفت، زهیر از کجا به شهادت خود یقین کرد؟

غیر از این بود که امام علیه السلام او را در جریان برنامه ای که داشت گذاشت، وگرنه هیچ عامل دیگر این گونه زهیر را تغییر نمی داد.

48. در صفحه 119 وارد این بحث شده است که در بعض نسخه های بحار «لَـمَّا عَزَمَ عَلَى الْـخُرُوجِ مِنَ الْـمَدِینَه»؛ ضبط شده و اشتباه است؛ چون وقتى در مدینه بود تصمیمى درباره سفر عراق نگرفته بود.

عرض می کنیم با اینکه مهم نمی دانیم که این نسخه صحیح باشد یا نسخه دیگر، می گوییم شما اشتباه می کنید.

این تصمیمات امام علیه السلام چطور بر شما روشن شده است؟ یک جا می گویید در مدینه تصمیم نداشت؛ یک جا می گویید مسلّم است امام علیه السلام از مکه به قصد کوفه حرکت کرد؛ یک جا می گویید در کربلا تصمیم به مقاومت و کشته شدن گرفت؟

شما و هرکس که قبول داشته باشد، امام علیه السلام طبق روایت مفید و طبرى و ابن اثیر و ذهبى و ابن کثیر مأموریت سرّى داشت، چگونه از تصمیمات امام علیه السلام از پیش خود خبر می دهید و احتمال نمی دهید که برنامه تمام کارها همین طور که انجام شد، قبلاً تعیین شده باشد.

چه مانعى دارد که امام علیه السلام از این جریان، اگرچه از طریق روایات پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و همین شرفیابى در خواب هم باشد، مطلع باشد؟

چقدر در این کتاب روى این جهت که امام علیه السلام جاهل به جریان هایى که جلو آمده بود بدون دلیل در مقابل این همه ادله پافشارى می کنید؟

جواب خدا و پیغمبر و فاطمه زهرا و امام علیهم السلام را در این اظهارات چه می دهید؟

آقاى عزیز! مگر در همین تواریخى که مدرک خود قرار داده اید، نخوانده اید که از زمان معاویه مردم عراق به امام علیه السلام مراجعه می کردند. این موضوع مراجعه اهل عراق به امام بى سابقه نبود و پس از مرگ معاویه شروع نشد. خروج امام علیه السلام از مدینه خودبه خود اعلام می کرد که امام علیه السلام به عراق خواهد رفت؛ لذا چنان که گفته شد، ابن مطیع حضرت را وقتى به سوى مکه می رفت، از رفتن به کوفه منع می کرد.

واضح بود که وقتى امام علیه السلام به مکه می رود، مردم کوفه او را دعوت می کنند. حضرت به سوى مکه رفت تا از آنجا به عراق برود و برنامه ای که داشت اجرا نماید.

مردم کوفه بیست سال بود ادعا می کردند، احتجاج می نمودند، قیام علیه بنى امیه را به خاندان رسالت پیشنهاد می کردند، اکنون موقع آن است که در یک میدان امتحان وارد شوند. امام علیه السلام از مدینه به مکه رفت تا به سوى عراق برود. ام سلمه هم که در مدینه بود، پس این همه اصرار به اینکه لفظ «المدینه» در این خبر اضافه شده معنى ندارد، جز اثبات اینکه امام علیه السلام ـ العیاذ بالله ـ مطلب واضحى را که ام سلمه و دیگران پیش بینى می کردند و از آن باخبر بودند، پیش بینى نفرمود.

و چون دیده اید خبر بحار را نمی توانید رد کنید و تازه باید قبول کنید که امام علیه السلام از مدینه به قصد عراق حرکت کرد درحالی که مدعى هستید به قصد بررسى اوضاع به مکه رفت، ناچار این گونه تشبثات را می نمایید!

18. حدیث «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاک قَتیلاً»

49. از صفحه 120 حدیث: «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ، إلخ»، را مطرح کرده و به علت اینکه در غیر از لهوف روایت نشده و در پانزده کتاب از منابع تاریخى ذکر نشده و به علت معارضه آن با نقل طبرى و با روایت کامل الزیارات و دلائل الامامه و به علت ضعف مضمون آن را رد می کند.

جواب: عدم ذکر این حدیث در کتاب های نامبرده که اکثر از اهل سنت است، دلیل بر عدم نمی شود و کتاب هایی که این حدیث در آن نقل نشده، بیش از اینها است، ولى این دلیل براى رد حدیث نمی شود؛ زیرا این کتاب ها در مقام استقصای تمام مطالب نبوده اند و اصول شیعه در دست اکثر این نویسندگان نبوده و اگر بوده است، به عللى از آنها نقل نمی کرده اند.

و بدیهى است نمی توان ـ العیاذ بالله ـ به مثل سید با آن جلالت قدر و عظمت مقام و زهد و تقوا و معنویت نسبت جعل داد. سید اگر هم نام اصلى را که از آن، این حدیث را گرفته است ذکر نکرده بود، ما می گفتیم یقیناً از کتاب و اصل معتبرى اخذ کرده است و اینکه نویسنده شهید جاوید می نویسد؛ پس از آنکه در این پانزده کتاب یادى از آن نشده، در کتاب لهوف آن را می بینیم، جسارت و بى ادبى به سید است.

سید ـ چنان که نویسنده هم نقل کرده ـ این حدیث را از اصل احمد بن حسین بن عمر بن یزید ثقه که از اصحاب حضرت صادق علیه السلام و حضرت کاظم علیه السلام بوده اخذ کرده است. بنابراین، این کتابى که سید این را از آن نقل فرموده، از تمام پانزده کتابى که نویسنده یاد کرده، اسبق و اقدم و معتبرتر است، و نهایت احتیاط سید که به آن اشتهار دارد از همین جا معلوم می شود که با اینکه کتاب را اصل احمد بن حسین می دانسته مع ذلک آنچه را هم به اشتباه روى آن نوشته شده، تذکر داده است؛ بنابراین شکى باقى نمی ماند که منبع اصلى این خبر کتاب لهوف نیست بلکه اصل احمد بن حسین است که از اصول معتبره است و این خبر اگرچه در اصطلاح مرسل است؛ چون سید مشایخ خود را تا احمد بن حسین ذکر نکرده، اما در اصطلاح دیگر که یکى از انحای تحمل حدیث و جاده است، این حدیث مرسل نیست، و مثل این است که ما حدیثى را از کافى یا تهذیب نقل کنیم، بلکه بالاتر و محکم تر است؛ بنابرین بر خلاف ادعایى که نویسنده کرده، کتاب معتبر و حدیث نیز مورد اعتماد و اطمینان و راویش مجهول نیست و رد آن هم جایز نمی باشد.

نویسنده شهید جاوید گمان کرده است ما قول داده ایم که هرچه سید روایت کرده است رد کنیم؛ اگرچه منتهى به تکذیب و نسبت جعل و وضع به آن بزرگوار شود. حاشا و کلا نمی توانیم بزرگانى مثل سید را به چنین گناهان متهم سازیم.

اما معارضه روایت سید از اصل احمد بن حسین ثقه با روایت طبرى، جوابش این است که اگر مقام، مقام معارضه باشد، نقل سید با اینکه مأخذ آن را که یکى از اصول شیعه است، معرفى کرده است بر نقل طبرى که ناقل اولش معلوم نیست چه کسى بوده، یقیناً ترجیح دارد، و اینکه نوشته است نقل ابى مخنف نیز مثل نقل لهوف مرسل است، صحیح نیست؛ زیرا اولاً در اینجا در مقام مقایسه باید لهوف را با تاریخ طبری ملاحظه کرد؛ زیرا لهوف از اصل احمد بن حسین ثقه روایت کرده، و طبرى از مقتل ابى مخنف. در اینجا در مقام ترجیح، طبق اصول شیعه روایت سید معتبر است و پس از آن مقتل ابى مخنف با اصل احمد بن حسین ثقه ملاحظه می شود. در اینجا هم اگرچه ترجیح با اصل است، این قدر هست که خبر ابى مخنف از شخص مجهول الهویه و مجهول الاسمى نقل شده، و احمد بن حسین ثقه که صاحب اصل است، شخصاً از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است. پس باید نقل طبرى را طرح کرد و نقل لهوف را مدرک قرار داد.

علاوه بر اینکه چنان که از تاریخ ذهبى استفاده می شود، محمد حنفیه پس از حرکت امام علیه السلام از مدینه به مکه آمد و در نقلى مراجعت او تا خروج امام علیه السلام از مکه دیده نشده است.

احتمال دیگر نیز در نقل طبرى هست و آن این است که عبارت نقل به معنى باشد و جمله «وَمُحَمَّدُ بْنُ الْـحَنَفِیه بِالْـمَدِینَه»، را بعضی روات از اجتهاد خود توضیحاً اضافه کرده باشد، و این احتمال بعید نیست؛ زیرا امثال آن در کتب تواریخ و اخبار زیاد دیده می شود، و بر اهل فن پوشیده نمی ماند، و موید این احتمال این است که در کتب دیگر مثل صواعق ابن حجر و الاتحاف شبراوى نقل شده است:

«لَـمَّا بَلَغَ مَسِیرُهُ أَخَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ الْـحَنَفِیه کانَ بَینَ یدَیهِ طَسْتٌ (طَشْتٌ) یتَوَضَّأُ فِیهِ فَبَکى حَتَّى مَلَأَهُ مِنْ دُمُوعِهِ».

و عبارت تذکره الخواص نیز ظاهر است در اینکه محمد هنگام حرکت امام علیه السلام به سوى عراق در مکه بوده است.

اما معارضه روایت لهوف با روایت ابن قولویه جوابش این است که روایت ابن قولویه بیش از این دلالت ندارد که امام علیه السلام از مکه به برادرش چنین نامه ای نوشته است، و در آن ذکرى از هنگام حرکت نیست. ممکن است، بلکه مظنون این است که پس از ورود به مکه این نامه را مرقوم فرموده و محمد حنفیه ـ چنان که از کلام ذهبى استفاده می شود ـ به مکه آمده باشد.

و روایت دلائل الامامه به ظن قوى غیر از روایت ابن قولویه است و در نامه ای که در آن نقل شده، نامى از محمد حنفیه برده نشده، و از جمله شواهد تعدد این روایت و تعدد موضوع آنها این است که لفظ روایت دلائل این است: «لَـمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً إِلَى الْعِرَاقِ»؛ و لفظ کتاب کامل الزیارات: «کتَبَ الْـحُسَینُ بْنُ عَلی مِنْ مَکه»، است و از این دو جمله استفاده می شود که دو نامه از حضرت صادر شده است و این احتمال کاملاً قریب است، به خصوص با اینکه این مکتوب حضرت را بصائر الدرجات نیز به نقل بحار و کلینى در کتاب الرسائل نیز به نقل بحار، هر دو از حمزه بن حمران از ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده اند، و در روایت هر دو مثل دلائل الامامه نامى از محمد حنفیه نیست. فقط روایت ابن قولویه که احتمال دادیم غیر از این روایت باشد و منتهى به زراره می شود نام محمد را دارد و بنابراین هیچ یک منافات با روایت لهوف ندارد و نمی توان مضمون این دو روایت را به هم وارد ساخت و با روایت لهوف معارض شمرد، و هیچ بعدى ندارد که دو نامه از حضرت صادر شده باشد؛ یکى از مکه و دیگری موقع حرکت یا پس از حرکت به سوى عراق.
نکته قابل توجه این است که نویسنده شهید جاوید در اینجا براى رد روایت لهوف به کتاب کامل و دلائل الامامه استشهاد کرده، اما روایات کثیره ای را که در این دو کتاب است و همه دلالت دارند بر اینکه امام علیه السلام از قتلگاه و از شهادت خود در این سفر آگاه بود و به تأسیس حکومت اسلامى امیدوار نبود فراموش کرده، و از آنها سخنى به میان نیاورده است.

19. جمله معترضه و گرفتارى نویسنده شهید جاوید

50. پس از اینکه در اینجا از راه ناچارى براى رد خبر «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یرَاک قَتِیلاً» به روایت کامل الزیارات و دلائل الامامه تمسک می کند، متوجه می شود که در اشکال سخت تر افتاده است و این دو روایت هم مثل روایت «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ، إلخ»؛ دلالت بر این دارد که امام علیه السلام به قصد تأسیس حکومت اسلامى بیرون نشد و شهادت خود و اصحابش را به طور یقین پیش بینى می فرمود. اینجا براى اینکه زحمات هفت ساله اش هدر نرود، دست به تصرف در معانى الفاظ حدیث زده و آن را به طوری که عقل و عرف نمی پسندد، به دلخواه خود زیر عنوان جمله معترضه (صفحه 127) معنى می کند، می گوید: اینکه امام علیه السلام نوشت: کسی که به من ملحق شود شهید می شود و کسی که ملحق نشود به فتح نمی رسد، دو احتمال دارد: یکى اینکه امام علیه السلام خبر داده باشد که کاروان ما و هرکس به ما ملحق شود شهید می شوند؛ دوم اینکه هرکس به من ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود؛ یعنى احتمال دارد کشته شود.

سپس احتمال اول را رد می کند و احتمال دوم را می پذیرد.

ما می گوییم این نامه: «فَإِنَّ مَنْ لَـحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَم یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِک الْفَتْحَ»،

مضمونش با روایتى که در صفحه 108 نقل کرده و به آن ایراد نموده یکسان نیست تا آن ایرادها اینجا تکرار شود، بلکه این نامه خطاب به کسانى است که به آن حضرت نپیوسته بودند که اگر بپیوندند کشته می شوند؛ چون این سفر سفر شهادت است و اگر ملحق نشوند به فتح نمی رسند.

و برفرض احتمال دوم را که شما پذیرفته اید بپذیریم، باز هم روایت صریح است بر اینکه حضرت به سوى شهادت می رفت.

شما به چه مناسبت در معرض شهادت بودن را به احتمال کشته شدن معنى می کنید؟

مگر این را کسى نمی دانست یا کسى یقین داشت که هرکس به امام علیه السلام ملحق شود کشته نمی شود و از بنی هاشم کسى بود که یقین داشته باشد که هرکس با آن حضرت برود کشته نمی شود تا نیازى باشد به اینکه امام علیه السلام بفرماید احتمال شهادت می رود؟ مگر این بنى هاشم نبودند که شهادت امام علیه السلام را پیش بینى می کردند؟

پس ما هرچه بخواهیم دست کم بگیریم باید بگوییم همین حدیثى که شما به آن استناد جسته اید و همین مکتوب امام علیه السلام دلالت دارد بر اینکه مرگ و شهادت براى تمام کسانی که با آن حضرت بودند پیش بینى می شده است؛ زیرا به لفظ عموم می فرماید: «مَنْ لَـحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ»؛ هرکس به من ملحق شود در معرض شهادت است.

معرضیت شهادت اقلاً با احتمال شهادت معنى ندارد؟ و اگر غرض همان احتمال عادى بود که محتاج به بیان نبود، و کسی که قتل خود و اصحاب خود را پیش بینى نمی کند و امید به تأسیس حکومت دارد، این گونه کسان و بستگان خود را دعوت به همکارى نمی کند و نمی گوید هرکس با من می آید باید براى معرض قتل واقع شدن بیرون بیاید؛ چون غیر از این خبرى نیست.

براى اخبار از سرنوشت این نهضت و حرکت چه بیانى بهتر از این بیان است؟

مى خواهید شما بپذیرید، می خواهید نپذیرید.

و شاهد معتبر بر این مطلب اگرچه احتیاج به شاهد ندارد، عبارت بصائر الدرجات است که مولف آن محمد بن حسن صفار که اقدم از ابن قولویه و کلینى بوده به سال 290 قمری وفات کرده است. لفظ ایشان که در نهایت اعتبار می باشد این است: «مَنْ لَـحِقَ بِی مِنْکمْ اسْتُشْهِدَ مَعِی»؛ هرکس به من ملحق شود با من شهید می شود.

 

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم ( بخش 29: حدیث ام سلمه) 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.