حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

چهارشنبه, ۲۹ مرداد , ۱۴۰۴ Wednesday, 20 August , 2025 ساعت ×
دلائل پیشنهاد نشدن صلح از جانب امام علیه السلام
۲۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۱۹
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، برگرفته از آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره مبحث «دلائل پیشنهاد نشدن صلح از جانب امام علیه السلام» مورد بررسی قرار گرفته است.
پ
پ

همراه با محرم (بخش 38: دلائل پیشنهاد نشدن صلح از جانب امام علیه السلام)

ثمرات صلح و تسلیم، و دلایل پیشنهاد نشدن آن از جانب امام علیه السلام

87. در صفحه 208 از ثمرات این صلح فرضى یا تقاضاى عفو و تسلیم چهار ماده نوشته است که چون نیازى به ردّ آن نیست، فقط زیان های آن را اگر فرضاً واقع می شد، با نظر عمیق و دقت بررسى می نماییم.

1. اگر صلح به این وضع زننده و موهنى که نویسنده شهید جاوید نگاشته پیش می آمد، امام علیه السلام آن ذخیره بزرگ الهى و رئیس خانواده رسالت با یک اهانت های فوق العاده، و تحقیرهاى امثال ابن زیاد و یزید و جسارت های آنان که براى روح بزرگ و شرافتمندى مثل روح امام علیه السلام قابل تحمل نبود ـ چنان که نایب او مسلم هم نتوانست تحمل کند ـ روبه رو می شد، و چه نزد یزید می رفت یا پیش ابن زیاد یا هر کجاى دیگر یک نفر حذقیر و آزادشده و مورد عفو حکومت یزید و ابن زیاد معرفى می شد، و معلوم است برخورد عمال و کارمندان حکومت با چنین شخصى چگونه اهانت آمیز می شود؛ دیگر زمینه اینکه بتواند ملت اسلام را رهبرى کند، به کلى از میان می رفت و از موقعیت و محبوبیت و مقام اجتماعى بى نظیرى که داشت ساقط می شد.

2. این مطلب مسلم است که زندگى امام علیه السلام با این تسلیم حقیرانه که شما آن را صلح می نامید، از دو قسم خارج نبود: اگر فرضاً متعرض او نمی شدند و از امام علیه السلام اطمینان پیدا می کردند که ـ العیاذ بالله ـ مانند جیره خواران دستگاهى شده، این زندگى پر از ننگ و مذلت براى آن حضرت و براى خاندان رسالت بود، و یزید افتخار می کرد که اگر پیغمبر آبا و اجداد و قبیله ما را مورد عفو قرار داد و آزاد کرد، ما هم همین کار را کردیم و حسین آزادشده ماست، و به هر اندازه که امام علیه السلام به دستگاه نزدیک می شد، از خدا و مردم ـ العیاذ بالله ـ دور می گشت، و معلوم است چنین وضعى براى امام علیه السلام تحملش شرعاً و عقلاً ممکن نبود، و صلحى که این نتیجه را داشته باشد، هرگز مورد درخواست امام علیه السلام نخواهد شد.

و اگر متعرض او می شدند، او را تحت نظر می گرفتند و به کوفه می بردند یا به شام روانه می کردند، و به آن حضرت جسارت و بى ادبى می نمودند، و یقیناً هم این کارها را می کردند و چون اهانت ها و جسارت هایشان از جانب امام علیه السلام بى جواب نمی ماند، سرانجام او را شهید می کردند و پس از تسلیم و قبول بیعت، کشته شدنش انعکاس فوق العاده ای در قلوب نمی کرد.

پس در هر دو صورت، امام علیه السلام از این صلح ضرر می کرد و اسلام و مسلمانان نیز چون شرافت و شخصیت معنوى امام علیه السلام لااقل در نظر مردم بى ارزش می شد، از این صلح زیان می بردند، و پیش بینى امام علیه السلام که فرمود: «وَلَا الْـحَیاه مَعَ الظَّالِـمِینَ إِلَّا بَرَماً» صادق می شد.

3. نیروهایى که نویسنده براى امام علیه السلام در صورت این صلح موهوم فرض می کند، وقتى می دیدند رهبرشان آن گونه موهون و سبک و خفیف شده، روحیه خود را می باختند، و اصولاً مسئله رهبرى امام علیه السلام از بین می رفت و از طرح ساقط می شد، و شخص جدید، و تازه کار و لااقل امتحان نداده ای باید روى کار بیاید. اگر امام علیه السلام تسلیم شده بود و به قول شما این صلح را کرده بود، زمینه ای براى قیام توابین، و ابن زبیر، و عبدالله بن غسیل هم باقى نمی ماند و افکار گمراه شده هر قیام را محکوم می ساخت.

انعکاس شهادت امام علیه السلام بود که روح فداکارى، جانبازى و استقامت را در مردم ایجاد کرد، که مصعب بن زبیر به سکینه بنت الحسین گفت:

«لَمْ یبْقِ أَبُوک لِإِبْنِ حُرَّه عُذْراً».

4. به عکس آنکه شما می گویید می توانست دور از چشم رقیب، نیروهاى خود را متشکل تر سازد، در زمان سازش دستش بسته می شد، و نمی توانست به فعالیت های سیاسى بپردازد؛ اولاً: عیون و کارآگاهان حکومت مراقب امام علیه السلام بودند؛ ثانیاً: با این صلح و تسلیم کذایى شخصیت او از ارزش و از آنکه مطمح آمال و مرکز تحقق آرزوى آزادی خواهان مسلمان باشد می افتاد؛ ثالثاً: این کار دون شأن امام علیه السلام و غدر و خیانت بود که پیمان صلح ببندد و در نهان بر خلاف آن رفتار کند. مگر امام علیه السلام ـ العیاذ بالله ـ مثل معاویه بود که غدّارانه و خائنانه تمام شروط صلح را پایمال کرد.

5. این صلح زمینه قیام را بعد از مرگ یزید هم براى امام علیه السلام از بین می برد، و طبعاً افکار متوجه شخصیت دیگر می شد. این صلح به قدرى شخصیت امام علیه السلام را می شکست که به هیچ وجه امام علیه السلام نمی توانست از نو پرچم رهبرى اسلامى را به اهتزاز درآورد و با این سابقه، مردم از او مأیوس می شدند، و چه بسا که می گفتند اگر ایستادگى کرده بود، مردم به دورش جمع می شدند، و کوفه انقلاب می شد، و ابن زیاد ساقط می گشت، و تعجب است که در اینجا با اینکه نویسنده می گوید مرگ یزید پیش بینى نمی شد، از اثر قهرى آن سخن به میان آورده است و نمی گوید حیات امام علیه السلام هم تا بعد از مرگ یزید پیش بینى نمی شد، و بر اساس دو موضوع به قول او پیش بینى نشده نمی توان وارد مذاکرات تسلیم و تقاضاى عفو یا صلح شد.

کسى که موضوعى را پیش بینى نکرده، نمی تواند کار خود را بر آن پایه ریزى کند و باید همان روى فرض بقای وضع موجود اقدام کند.

ولى ما می گوییم امام علیه السلام با اینکه می دانست یزید به زودى می میرد، از راه این گونه صلح که تقاضاى عفو و تسلیم بود وارد نشد؛ چون علاوه بر آنکه زمینه قیام را براى شخص آن حضرت از بین می برد، بیعت یزید عمل خلاف وظیفه ای بود که هیچ تقیه و هیچ خطر و مصیبتى آن را براى امام علیه السلام جایز و مباح نمی کرد.

پس طبق همین دلایل هم که برویم، ساحت مقدس امام علیه السلام که به اعتراف نویسنده شهید جاوید هم یکى از نوابغ بزرگ علم و فکر و عقل بوده است، از تقاضاى این گونه صلح که ماهیت آن تقاضاى عفو و تسلیم و داراى این عواقب سوء و غیر قابل تحمل بود، منزه و مبراست.

 

12. یک سوال

88. در صفحه 209 تحت عنوان «یک سوال» آنچه را در جواب این پرسش که چرا امام علیه السلام در همان ایام توقف در مکه پیشنهاد صلح نداد؟ نوشته است، به چند جهت فاقد ارزش است.

1. این صلحى که شما عنوان کرده اید، طرحش در مکه معنى نداشت؛ زیرا این صلح قبول بیعت و اعلام رسمیت حکومت یزید بود و روح این سوال این است که اگر امام علیه السلام می خواست بیعت کند، چرا از اول بیعت نکرد و تسلیم نشد تا آن موقع که محاصره شد و دشمن بر او چیره گردید؟

و جوابش این است که امام علیه السلام نمی خواست بیعت کند و هیچ گاه هم پیشنهاد بیعت و تسلیم شدن نداد، و صلح به معنى واقعى نه در مکه قابل طرح بود و نه در کربلا؛ چون در مکه عنوان بیعت و پذیرفتن خلافت یزید را داشت و در کربلا هم تقاضاى عفو و تسلیم بود.

2. پیروزى حق بر باطل به نام پیروزى نظامى در مکه هم زمینه نداشت.

3. قیاس اینجا به جنگ صفین و صلح امام حسن مجتبى علیه السلام مع الفارق است؛ زیرا در جنگ صفین پیروزى با آن سپاه مجهز و با آنکه به جز شام تقریباً تمام ممالک اسلام قبول بیعت امیرالمومنین على علیه السلام را کرده امکان پذیر بود، و پس از جریان رفع مصاحف نیز که صلح بین دو طرف متخاصم برقرار شد، طرف قوی تر یعنى على علیه السلام تا سرحدّ پیروزى پیش رفته و می توانست شرایط و مقررات صلح را تا حدودى اجرا کند و به علاوه، پیشنهاد صلح که خود قبول شکست است، از طرف معاویه شد.

و صلح امام حسن علیه السلام هم با پیشنهاد معاویه، و تقریباً در شرایط متساوى با داشتن نیروى قابل توجه انجام گرفت، و عنوان صلح بر آن صحیح بود، و به عبارت دیگر صلح بود، نه تسلیم.

اما این پیشنهاد و صلحى که شما به امام علیه السلام در کربلا نسبت می دهید، صلح نیست. تسلیم و قبول بیعت و تقاضاى عفو است، و امام حسین علیه السلام کسى نبود که چنین پیشنهادى را بدهد یا معانى این پیشنهاد و لوازم، و آثار سوء، و عواقب دردناک آن را درک ننماید.

بنابراین، روش سیاسى امام علیه السلام با پدرش و برادرش در شرایط متساوى تفاوتى نمی کرد، اما در شرایط غیرمتساوى، روش ها تفاوت پیدا می کند. اگر شرایط در عصر امام علیه السلام با شرایط عصر پدر و بردارش مطابق نبود، این تفاوت روش سیاسى نیست؛ تفاوت روش سیاسى این است که در شرایط متساوى، هر کدام روش جداگانه ای را گرفته باشند.

 

13. گمراهى عجیب!

89. در صفحه 211 زیر عنوان گمراهى عجیب، شرحى نگاشته و باز سخن از صلح جویى امام علیه السلام به میان آورده است.

جواب این است: همه انبیا و اولیا و مردان خدا صلح جو بوده و اصل ﴿اَلصُّلْحُ خَیرٌ﴾ را اجرا می کردند؛ ولى آنچه شما در اینجا به امام علیه السلام نسبت داده اید و زیر عنوان صلح به شخصیت و عظمت و استقامت و شجاعت و شهامت امام علیه السلام ضربت می زند، ساحت امام علیه السلام از آن منزه است، و جواب این شبهه و گمراهى این نیست که امام حسین علیه السلام هم پیشنهاد صلح داد تا کسی که این شبهه را می کند، بگوید این پیشنهاد صلح نبوده و تقاضاى عفو و تسلیم است؛ بلکه جوابش این است که هر کجا شرایط صلح موجود بود، این بزرگواران همه صلح جو بودند و سرّ اینکه امام حسین علیه السلام پیشنهاد صلح نداد، براى این بود که شرایط آن موجود نبود، و صلح به معنى واقعى مفهوم پیدا نمی کرد؛ به علاوه این شبهه کننده اگر شیعه است، می داند که این بزرگواران هر کاری انجام داده اند، مصلحت وقت و خیر اسلام و مسلمین را در نظر گرفته و از طرف خدا در اجرای برنامه ای که داشتند مأمور بودند.

 

14. نگرانى بیجا

90. در صفحه 212 هم آنچه در رفع نگرانى بیجا نگاشته، بر اساس همان سخنان پیش و تکرار مکررات است.

و پاسخش این است: البته امامان در روش سیاسى اختلاف نظر نداشته و همه از سیاست حق خواهى و عدالت پرورى اسلام پیروى می کردند، و در هر کار و اقدام به سوى حق بودند، و ماهیت قیام امام حسین علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام هر دو از این جهت یک ماهیت است؛ یعنى هر دو براى خدا عمل کردند و هر دو یک هدف داشتند، و آن حق و انجام وظیفه و تکلیف است.

ولى این حق خواهى و نصرت دین، در شرایطى به صورت صلح تجلى می کند و در شرایط دیگر به چهره قیام جلوه می نماید؛ اما اگر ما شرایط و موانع را در عصر این دو امام علیه السلام به دقت بررسى کنیم، می فهمیم که در آن شرایط و اوضاع کار مطابق و موافق مصلحت همان بود که از هریک از آنها صادر شد و همان طور که نباید به علت انعکاس مظلومیت امام حسین علیه السلام، ارزش صلح امام حسن علیه السلام را براى اسلام و مصلحت مسلمین فراموش کنیم، نباید قیام امام علیه السلام را به این نسبت های ناروا و دون شأن امام علیه السلام آلوده و متهم سازیم.

 

15. مطلوب درجه 1، 2، 3

91. در زیر این عنوان در صفحه 213 باز شرحى از همان قماش مطالب گذشته، نگاشته که هم با اخبار دیگر منافات دارد و هم واقع امر غیر از آن است که تصور کرده است.

در اینکه امام علیه السلام خود را اولى و یگانه فرد صالحى که باید به امر خدا زمامدار و عهده دار امور باشد می دانسته هیچ شکى نیست؛ ولىّ امر واقعى او بود، و در اینکه باید مردم را به حق دعوت و ارشاد کند و از آنها بخواهد علیه حکومت خطر و حکومت ضد اسلام به پا خیزند و از آن اطاعت نکنند و فرمانش را نبرند و امر به معروف و نهى از منکر نماید نیز شبهه ای نیست.

بیانات امام علیه السلام از قبیل: «نَحْنُ أَوْلَى بِوَلَایه هَذَا الْأَمْرِ مِنْ هَولَاءِ»؛ علاوه بر آنکه بیان واقع و حقیقت است، دعوت به گرویدن به آن حضرت و اتمام حجت است.

اگر امام علیه السلام این بیانات را نمی کرد و در خانه می نشست و قفل سکوت بر دهن می زد یا با یزید بیعت می کرد، معناى امامت باطل می شد و همه می توانستند بگویند خلافت یزید شرعى و بى اشکال است و جز او کسى خود را نامزد و آماده براى قبول مسئولیت زعامت و رهبرى عالم اسلام نکرد و ما یک فرد شایسته و صاحب وجهه ای را پیدا نکردیم که علیه او قیام کند تا ما هم او را یارى کنیم؛ لذا دست به دست او دادیم.

این بیانات امام علیه السلام پاسخ به این گونه سخنان است و دلالت بر آن ندارد که آن حضرت تصمیم داشت حکومت اسلامى را تأسیس کند یا امکان آن را پیش بینى می کرد.

نه، این بیانات مانند احتجاجات امیرالمومنین علیه السلام در ابتدای خلافت ابى بکر و عمر و عثمان و مانند خطبه شقشقیه می باشد که غرض آشکار شدن حق و ابطال باطل، و بیان این وظیفه است که مردم باید رهبرى امامان به حق را بپذیرند.

بیانات دیگر امام علیه السلام نیز مانند: «دَعُونِی أَنْـصَرِفُ» نیز اتمام حجت و تهییج احساسات و اعلام قساوت و شرارت و بی وفایى کوفیان است، نه صلح؛ زیرا چنان که گفتیم در این گونه بیانات مخاطب مردم کوفه بودند که حضرت را دعوت کرده و اکنون باید به وظیفه میزبانى رفتار نمایند. امام علیه السلام از آنها خواستار می شود، حال که از پذیرفتن میهمان عزیزى مثل من خوددارى می کنید، بگذارید برگردم. دیگر این اجتماع و همدستى براى کشتن من چرا؟

این پیشنهاد مربوط به صلح با حکومت نیست و باید از طرف امام علیه السلام چنین پیشنهادى بشود، و دلیل روشن نبودن آینده بر امام علیه السلام یا تقاضاى صلح نیست، این پیشنهاد براى تأمین دلیل بر شقاوت آن مردم است؛ بلى، اگر با دو پیشنهاد دیگر ـ که از طرف امام علیه السلام داده نشد و عقبه بن سمعان آن را رد کرد ـ ضمیمه شود طرف پیشنهاد حکومت، و چنان که مکرر گفتیم، اگر جدى باشد و به قصد اتمام حجت نباشد، پیشنهاد تسلیم و تقاضاى عفو می شود، نه صلح!

و جواب از اینکه می نویسد جمله: «إِنِّی لَا أَرَى الْـمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه»؛ مربوط به درجه سوم است. این است که امام علیه السلام ـ چنان که مکرر تذکر داده ایم و از بیان خود امام علیه السلام شاهد آورده ایم ـ در مدینه و در مکه و در بین راه و پس از شهادت مسلم تا روز عاشورا، می دانست که او را تا نکشند رها نمی کنند، و این جمله را در هر کجا امام علیه السلام فرموده باشد، زبان حال آن حضرت در هریک از این اماکن و مقامات است؛ زیرا از اول، امر دایر بین بیعت و تسلیم یا شهادت بود و عللى که حضرت در رغبت مومن به لقاءالله تعالى در همین خطبه که این جمله یکى از جمله های آن است بیان فرموده، از اول یعنى در مدینه موجود بوده است، و همین خطبه ثابت می کند که امام علیه السلام شهادت را بر حیات اختیار فرموده و کسی که با این منطق سخن می گوید، پیشنهاد صلح و تسلیم و بیعت و رفتن پیش یزید نمی دهد، علاوه بر این، پس از این جمله، جمله دیگر است و آن این است: «وَلَا الْـحَیاه مَعَ الظَّالِـمِینَ إِلَّا بَرَماً».

بفرمایید بدانیم این جمله با کدام یک از مراحل چهارگانه و درجات سه گانه ای که شما ذکر کرده اید، منطبق نیست. این ستمگرانى که امام علیه السلام می فرماید زندگى با آنها را غیر از ننگ و خوارى نمی بینم، غیر از یزید و مزدوران و افراد و عمال ستمگر او بوده اند؟ آیا این جمله صریح نیست بر اینکه امام علیه السلام شهادت را بر زندگى با این ستمگران و تسلط آنها بر اوضاع برگزیده است؟ آیا پیشنهاد صلح با یزید به معنى عرف پسند هم اگر امکان داشت، با این اعلام قاطع: «لَا أَرَى الْـمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه، وَ لَا الْـحَیاه مَعَ الظَّالِـمِینَ إِلَّا بَرَماً» مخالفت ندارد؟

پیشنهاد صلح یعنى زندگى با یزید، زندگى با استاندار مدینه، زندگى با مسلم بن عقبه جنایت پیشه تاریخ، زندگى با همه ستمگران جیره خوار یزید.

و این جمله طلایى امام علیه السلام معنایش: مرگ بر زندگى با یزید! نفرین و ننگ بر صلح و سازش با خلیفه شرابخوار سگباز! زهى شهادت و نجات از یوغ ننگ قبول بیعت یزید! زهى شهادت و چشم از دنیا پوشیدن و مناظر کفر و شرک و فحشا و فساد و باطل را ندیدن!

شما چگونه می گویید این کلام فقط راجع به مقصد درجه سوم آن حضرت است و فقط حیات با ستمگران را در این موقع خوارى و ذلت می بینید؟ مگر واجب است شعر بگویید که در قافیه اش گیر کنید؟

چرا مثل همه علما و اهل تحقیق نمی گویید تا در این همه اشکالات و مغلطه کارى ها واقع شوید.

مثل اینکه نویسنده هم متوجه به این اشکال بوده است که این کلام هرکجا صادر شده باشد، خصوصیت ندارد و یک اصل کلى و برنامه ای بوده است که امام علیه السلام از آن تبعیت و پیروى داشته است؛ لذا هم در اینجا و هم در صفحه 152 جمله دوم را ذکر نکرده است.

این است بررسى و تحقیق عمیق او در موضوع قیام شهید جاوید!

 

16. یک نکته

92. آنچه در صفحه 216 ذیل «یک نکته» نوشته است عجیب است؛ زیرا هیچ کس نگفته است کشتن امام علیه السلام از این نظر که ضربتى بود به اسلام، مطلوب امام علیه السلام بود. کشتن امام علیه السلام کار کشندگان آن حضرت بود و مبغوض خدا و رسول و امام بود، چگونه می شود مطلوب امام علیه السلام باشد. کشتن حمزه و کشتن جعفر طیار و کشتن هر مسلمان مجاهد فى سبیل الله ضربت به اسلام است و مطلوب و محبوب نیست، ولى شهادت فى سبیل الله و کشته شدن در راه خدا مطلوب و محبوب است. این حرف ها چیست؟ مگر امام علیه السلام را شهید فى سبیل الله نمی دانید؟ اگر می دانید آنچه مطلوب امام علیه السلام بود شهادت است و کشته شدن در راه خدا، در راه دین، این فضیلتى است که امام علیه السلام و هر شخص باایمان طالب آن است، و آیات و احادیث بر فضل آن دلالت دارد. حارثه بن مالک انصارى به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: «اُدْعُ اللهَ لِی أَنْ یرْزُقَنِی الشَّهادَه مَعَک»؛

امیرالمومنین علیه السلام مى گوید: «نَسْأَلُ اللهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ»؛

در پایان عهدنامه مالک اشتر مرقوم می فرماید: «وَأَنْ یخْتِمَ لِی وَلَک بِالسَّعَادَه وَالشَّهَادَه»؛

و در یکى از خطبه ها پس از آنکه می فرماید پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از من پرسش کرد که صبر تو بر شهادت و کشته شدن چگونه است؟

«فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ لَیسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَکنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْـبُشْرَى وَ الشُّکرِ».

پس شما بگویید دعا براى شهادت چه معنى دارد؟ کشته شدن حارثه بن مالک، کشته شدن مالک اشتر، کشته شدن امیرمومنان علیه السلام اگر ضربت به اسلام است چگونه محبوب است و از خدا طلب می شود؟ به این گونه مغلطه ها یک مطلب بدیهى را انکار می نمایید و معنى مصدرى را با اسم مصدرى فرق نمی گذارید. کشتن معنى مصدرى دارد و کشته شدن معنى اسم مصدرى، آنکه ضربت به اسلام است و مذموم است و کیفر دارد، کشتن است، و آنکه محبوب و مطلوب خدا است، کشته شدن در راه خدا و شهادت است.

شما بگویید شهادت هر مومن و مسلمانى مطلوب خدا هست یا نیست؟ مطلوب خود ما هست یا نیست؟ اگر هست، آیا می توانید بگویید شهید شدن چه فایده ای دارد؟ و چه فضیلتى است که کسى آن را طلب کند یا از خدا بخواهد؟ زیرا نیروى اسلام و ذخیره مسلمین کم می شود، قدرت دشمن زیاد و جسور و گستاخ می گردد؛ اگر این را می گویید، این سخن خلاف صدها آیه و حدیث و عبارات ادعیه معتبره و رد کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام است؛ و اگر نمی گویید، پس بگویید بدانیم امام علیه السلام طالب شهادت بود یا نبود؟ اگر طالب شهادت نبود، چطور می شود امام علیه السلام طالب شهادت نباشد و اگر می گویید این قتل و کشته شدن او شهادت نبود و همان طور که (در صفحه 216) نوشته اید، براى این مطلوب امام علیه السلام بود که از زندگى پررنج و عذاب دنیا راحت می شد، پس چرا اسم کتاب خود را شهید جاوید گذارده اید؟ کشته شدن براى خلاص شدن از رنج و عذاب دنیا سبب این همه افتخار و سربلندى نمی شود.

اگر می گویید امام علیه السلام طالب شهادت بود و شهید شد، پس چه مانعى دارد که از اول طالب شهادت باشد، و راهى را که می دانست منتهى به شهادت می شود، رفته باشد؟

بلى، شما می گویید اگر پیشنهادهاى امام علیه السلام را در موضوع تسلیم و قبول بیعت یا تبعید می پذیرفتند، و امام علیه السلام باز هم مقاومت می کرد، جا نداشت و کشته شدنش شهادتش نبود؛ ولى ما می گوییم امام علیه السلام چنین پیشنهادى نمی کرد و اگر آنها خودشان هم این پیشنهاد را می کردند، امام علیه السلام نمی پذیرفت و در این فرض هم اگر کشته می شد، شهید بود.

کشته شدن امام علیه السلام مصیبتى جبران ناپذیر بود و بیش از حد تصور براى عالم اسلام گران تمام شد؛ اما این دلیل آن نمی شود که امام علیه السلام باید براى حفظ خون خود، به تسلیم و بیعت تن دهد و از تکلیف شرعى خود که از هرکس بهتر عالم به آن بود بگذرد، و از شهادت که اعظم قربات است، صرف نظر نماید.

امام علیه السلام تکلیف خدایى را رعایت می کرد، از خودش دفاع می کرد؛ چون تکلیف داشت و در جهاد تا سرحد امکان باید کوشش کرد، و شهادت فى سبیل الله که محبوب اولیای خدا و طالبان لقاءالله است، در صورتى است که تا آخرین حد امکان مدافعه و جهاد کرده باشد، نه اینکه دستش را روى دست بگذارد تا دشمن بیاید او را بکشد یا دستگیر سازد. اینها مطالبى است که در این کتاب به هم خلط شده و نویسنده نتوانسته یا نخواسته است از هم جدا کند؛ لذا در این همه اشتباه افتاده است!

 

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم ( بخش 37: دفع اغفال و پیشنهادهای داده نشده) 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.