همراه با محرم ( بخش 27: پاسخ به چند مغلطه نویسنده شهید جاوید)
سوال
36. راجع به سوالى که در صفحه 92 طرح کرده، اولاً: به حسب وضع عادى رجایى که براى پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در غزوه احد و براى على علیه السلام در صفین بود، براى امام علیه السلام نبود؛ زیرا طبق اوضاع و احوال پیروزى در احد و صفین مظنون الحصول بلکه نود درصد محتمل بود و در قیام امام علیه السلام پنج درصد بلکه صددرصد احتمال پیروزى نظامى نبود و اگر این احتمال پیروزى به طور عادى می رفت کسانى مانند عبیدالله حرّ کنار نمی رفتند.
ثانیاً: چنان که مکرر گوشزد کردیم، آن بزرگواران مأمور بودند طبق ظاهر و مجارى عادى رفتار کنند، و رجائى هم که اظهار می کردند طبق همان مجارى عادى بود، وگرنه شما خودتان از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم (در صفحه 66) نقل کردید که فرمود: «لَکمُ النَّصْـرُ مَا صَبَرْتُمْ»؛ و ما گفتیم این فرمایش به شکست اشعار دارد؛ علاوه اگر سیره ابن هشام را ملاحظه فرمایید، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم شهادت حضرت حمزه و گروهى از مسلمانان را در این غزوه پیش بینى می کرد و به طور اجمال از آن خبر داد.
و در همین تفسیر طبرى روایات متعدده ای به تفاریق موجود است که همه دلالت بر آگاهى پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از آینده جنگ احد دارد با وجود این چگونه در این غزوه امیدوار به فتح بود.
و اما فرمایش امیرالمومنین علیه السلام در مورد اشغال مصر بیان اقتضاى عادى وضع و توبیخ بر مسامحه و تقصیر مردم در اطاعت از امام علیه السلام است؛ یعنى وضع ما این طور بود که اگر شما کوتاهى و مسامحه و سستى نمی کردید، پیروزى از آن شما بود؛ ولى صبح کردیم درحالی که این فرصت ها و زمینه های مساعد از دست داده شد.
از این گونه عبارات و شبیه آن حتى در وحى خدا هم دیده می شود؛ مثل: «فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَیناً لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَى». این عبارات با علم و آگاهى به واقع امر منافات ندارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم على علیه السلام را از جهادش با ناکثین و قاسطین و مارقین خبر داده بود و هرکس تاریخ خلافت ظاهرى على علیه السلام را بخواند این قدر می فهمد که اگرچه برحسب عرف و عادت و ظواهر امور در محاربات على علیه السلام امیدوارى به پیروزى و فتح بود، ولى على علیه السلام از پایان این محاربات اطلاع داشت و حتى مقتولین را می شناخت و می دانست که مثلاً ذى الثدیه در جنگ نهروان کشته خواهد شد و می دانست که معاویه بر اوضاع مسلط می شود و آنچه کرد بر اساس وظیفه و تکلیفى بود که به گردنش افتاد و مأموریتى که باید انجام دهد؛ زیرا به حسب ظاهر حجت را بر او تمام کردند، و اگر امام علیه السلام قبول مسئولیت نمی کرد، مفاسد آن بسیار می شد و کشتار بیش از آنچه در این جنگ ها واقع شد، واقع می شد، و بسا که در همان مدینه قتل عامى واقع می شد که همه چیز اسلام در خطر می افتاد و معاویه با خیال راحت نقشه های خود را اجرا می کرد و به علاوه امتحاناتى که باید از این امت بشود انجام نمی گرفت. این کلام از خود على علیه السلام است در خطبه شقشقیه:
«أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْـحَبَّه، وَ بَرَءَ النَّسَمَه، لَوَلَا حُضُورُ الْـحَاضِرِ، وَ قِیامُ الْـحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لَا یقَارُّوا عَلَى کظَّه ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا».
12. تأسف شدید
37. ما نمی توانیم یا اینکه نمی خواهیم بعضی مطالب را به طور روشن بنگاریم، در اینجا تأسف شدید و نگرانى خود را از طرز فکر و برخورد نویسنده شهید جاوید با حقایق، اظهار نکنیم. هرچه می اندیشیم به علت اشتباه کارى های ایشان پى نمی بریم. چرا می خواهند مردم را به اشتباه بیندازند؟ و چرا می خواهند این نظر نامقبول خود را با قلب حقایق در اذهان وارد کنند؟
ملاحظه فرمایید در همین بحث براى اینکه ثابت کند پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در جنگ احد امیدوار بود بر دشمن غالب شود، از آن همه اخبارى که در همین تفسیر طبرى روایت شده و دلالت دارد بر آنکه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از پایان جنگ آگاه بود، چشم پوشیده است و فقط به یک خبرى که صدرش دلالت بر گفته او دارد و ذیلش دلالت بر عکس آن می کند تمسک کرده، صدر را آورده و ذیل را حذف کرده است.
ما چه بگوییم؟ بگوییم در موقع مطالعه دید چشمش تا اینجا کار می کرده و از اینجا به بعد از کار افتاده است؟ یا بگوییم ایشان ملتفت مضمون ذیل خبر نشده است؟ داورى با شما. اینک متن حدیث را در دسترس شما می گذاریم.
«إِنَّکُمْ سَتَظْهَرُونَ فَلَا تَأْخُذُوا مَا أَصَبْتُمْ مِنْ غَنَائِمِهِمْ شَیْئاً حَتَّى تَفْرَغُوا»؛ یعنى شما بر دشمن غالب می شوید، ولى از غنایم آنها چیزى تصرف نکنید؛ یعنى به غنایم مشغول نشوید تا فارغ شوید و جنگ با فتح پایان یابد.
آقاى عزیز! این فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم رجاء نبود و خبر قطعى از پیروزى و فتحى بود که در ابتدا نصیب مسلمانان شد و چون می دانست طمع به غنایم سبب می شود که اصحاب عبدالله بن جبیر حراست کمینگاه را رها کنند، آنها را نهى فرمود.
این جمله «إِنَّکُمْ سَتَظْهَرُونَ»، که خبر از یک فتح قطعى ابتدایى مسلمان ها است، با اینکه در دنبالش حضرت اشعار می فرماید با اینکه طمع در غنایم سبب فتنه و امتحان می شود، چه مربوط به این بحث است؟ ولى نویسنده شهید جاوید ذیل خبر را رها کرده و ابتدای آن را نوشته است تا خواننده را در اشتباه بیندازد!
13. این تصور از کجاست؟
38. از صفحه 93 وارد این موضوع می شود که چون بین مردم شایع است امام علیه السلام از مدینه به قصد کشته شدن حرکت کرد و تا آخر کار در تعقیب همین هدف بود ما باید بدانیم این تصور از کجا و منشأ آن چیست؟ پس می گوید منشأ این تصور ظواهر نقل هایى است که لازم است به بررسى آنها بپردازیم؛ سپس نقل هایى را که به قول او در پیدایش این تصور نقش اساسى داشته است، شرح می دهد.
ما می گوییم شما چرا این قدر مغلطه می کنید. چهره یک حقیقت تابناکى را بى جهت تیره نشان می دهید؟ و افکار ساده را گمراه می سازید؟ مردمى که می گویند امام علیه السلام به قصد کشته شدن رفت، نمی گویند رفت تا خود را به کشتن بدهد و دست روى دست بگذارد تا بیایند او را بشکند و تا آخر کار هدفش این بود که شمر یا سنان یا خولى را پیدا کند تا او را بکشند و به هدفش برسانند! چرا شما قیافه شهادت در راه خدا را این طور نشان می دهید؟ قصد شهادت و کشته شدن که همه باید آرزومند آن باشیم و در دعا طلب می کنیم و «قَتْلاً فِی سَبِیلِک»؛ یک مسئله است و خود را به کشتن دادن که عقلاً و شرعاً مذموم است مسئله دیگر. شما چرا در این کتاب این قدر سعى دارید این دو موضوع را در اذهان مردم به یکدیگر مشتبه سازید؟ و هدف مقدس امام علیه السلام را به این صورت مجسم کنید؟
امام علیه السلام براى شهادت رفت، می دانست در پایان این قیام و نهضت و اعلان مخالفت با یزید شهادت و کشته شدن است. کسب فیض شهادت در راه خدا یکى از اعظم مثوبات و افضل قربات است و این کشته شدن محبوب و مطلوب خدا است. پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مردم را به آن تحریص می کرد که جهاد کنند تا کشته شوند. این سعادت نصیب هرکس بشود غنیمت است. وقتى بنا باشد فداکارى یک نفر سبب بقای دین یا قوت قلب و ثبات مجاهدین یا ایجاد رعب در نفوذ معاندین شود، این کشته شدن محبوب و مطلوب است. تاریخ غزوات و جنگ های صدر اسلام را بخوانید ببینید چگونه آرزومند شهادت بودند و براى کسب این فیض به جهاد می رفتند.
اگر کسى از مدینه به کربلا برود، به دریا برود، به آسمان برود، به هر کجا برود براى اینکه به چنین فوزى نایل شود، بیجا و بى مورد است. شهادت فى سبیل الله علاوه بر آنکه به همین عنوان مطلوب است، سبب پیشبرد مقاصد اسلام و نجات دین می شود. تفاوت نمی کند اثرى که بر شهادت مرتب می شود فورى باشد یا در آینده حاصل شود، اثرش شکست قشون دشمن باشد یا شکست فکر و عقیده دشمن؛ بالأخره هرچه تحت عنوان شهادت و جهاد فى سبیل الله باشد، از اقرب قربات است. امام حسین علیه السلام به کربلا رفت برای جهاد فی سبیل الله؛ این حرف و این عقیده کجایش اشکال دارد؟ و از این بهتر عقیده ای که با کرامت مقام امام علیه السلام و همت بلند او سازگار باشد چیست؟ این سیره تمام مجاهدین بوده است.
پس اگر امام به قصد شهادت و جهاد فى سبیل الله بیرون شده باشد، چه اشکالى دارد؟
اگر امام علیه السلام فداکارى نکند و در راه دین از بذل جان مضایقه نماید از دیگران چه توقع می توان داشت؟
ما که در این کار هیچ اشکال و ایرادى نمی بینیم و آن را نشان ایمان استوار و تمام و کامل امام علیه السلام که مجسمه ایمان و خلوص نیت و اسلام خواهى بود، می دانیم.
تذکر
چنان که در مقدمه این کتاب و درضمن پاسخ هایى که تاکنون به مطالب کتاب شهید جاوید داده شده، مکرر گفته ایم موضوع مساعد نبودن شرایط و احوال براى قیام و آگاهى امام علیه السلام از شکست نظامى و شهادتش روشن و واضح است و ادله و شواهد منطقى و تاریخى آن زیاد است، و نیازى به استشهاد به جز خواب امام علیه السلام یا فرشته ها و امثال آن نیست و کتاب شهید جاوید نیز از اساس باطل است؛ خواه این نقل ها را که در مقام رد برآمده معتبر بدانیم یا رد کنیم.
بدیهى است اگر نویسنده می خواست همان نظر سید مرتضى را در برابر اهل سنت تحکیم و تشریح کند، هیچ احتیاجى به تضعیف این نقل ها نداشت.
ولى متأسفانه نویسنده چون در مقام این است که چهره درخشانى را که قیام امام علیه السلام در برابر چشم بصیرت ملت شیعه دارد عوض کند و به چهره ـ به قول خودش ـ سنّى پسند (اگرچه آنها هم نپسندند) درآورد، وارد جرح این قسم اخبار شده است. فرق او با سید مرتضى این است که ایشان در کمال ادب اهل سنت را به منطق خودشان قانع می سازد و ایشان با یک فکر تمام شیعى و با ملت شیعه به ستیزه غیرمنطقى و بى فایده برخاسته است.
و چون اصرار دارد بلکه در اذهان تصرف کند، و این مفاهیم ارجمندى را که دنیاى معاصر هم براى آن فوق العاده ارزش قائل است، از دایره هدف قیام امام علیه السلام خارج سازد و آن را یک قیام شکست خورده و به هدف نرسیده معرفى کند، اینجا این اخبار را پیش کشیده و ارائه می کند که منشأ پذیرش نظرى که جمهور شیعه بر آن اتفاق دارند این چند خبر است و لذا وارد تضعیف و رد آنها شده است. ما با اینکه اعلام می کنیم که این نقل ها در تجسم چهره درخشان شهادت امام علیه السلام در اذهان شیعه نقش اساسى نداشته و این تفکر و عقیده شیعى مستند به اخبار معتبره دیگر و تواریخ اهل سنت و شیعه و عبارات ادعیه و زیارات و منطق صحیح و خردپسند است براى روشن شدن ذهن خوانندگان و مغلطه کارى هایى که در این فصل شده است، این نقل ها را هم بررسى می نماییم.
14. خواب امام علیه السلام
39. از صفحه 94 در مقام تضعیف خبر خواب امام علیه السلام در کنار مرقد مطهر حضرت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم برآمده، و مثل اینکه هر نقلى را که متضمن خوابى باشد ضعیف می داند، و با خواب بیگانگى دارد، و اگر در پاورقى توضیح مختصر را نداده بود گمان می رفت خواب انبیا و اولیا را هم غیرمعتبر می داند، و مضحک این است که تفضل فرموده و در تعیین تکالیف امام علیه السلام وارد نشده و الا اجتهادى می کرد، و به زور و اصرار می گفت امام علیه السلام هم باید تابع اجتهاد من باشد و مثلاً به خواب خود ترتیب اثر ندهد.
آن کسی که این خواب مورد بحث را نقل می کند می گوید امام علیه السلام آن را حجت دانست و از آن لزوم ادای تکلیف شرعى خود را فهمید و خواب انبیا و اوصیا مانعى ندارد متضمن امر و فرمان باشد و خودشان تعبیرش را بهتر از هرکس می دانند چنانچه در مورد ابراهیم است که فرمود:
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْـمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُومَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾.
گفتار ابن اعثم!
ادله ای که در ردّ خواب مورد بحث اقامه کرده با پاسخ آن به شرح ذیل است:
1. مورخانى که در طبقه ابن اعثم یا قبل از او بوده اند، این مطالب را ذکر نکرده اند و چون ابن اعثم مردى از اهل سنت است و نزد علماى اهل سنت مورد اعتماد نبوده پس نمی توان به نقل او اعتماد کرد.
جواب این است که مجرد تفرد شخص به ذکر خبرى موجب بى اعتبارى آن نمی شود و عدم ذکر بعضی از مورخین به خصوص اهل سنت، دلیل بر ضعف نیست، و ابن اعثم اگرچه برحسب ظاهر از اهل سنت بوده امّا آنها او را به جرم تشیع و اینکه اخبار فضایل اهل بیت را روایت کرده، تضعیف کرده اند؛ و مولف الکنى والالقاب هم ضعف او را از یاقوت نقل کرده که حالش در دشمنى با شیعه معلوم است، و عبارتى که از معجم الاُدباء نقل شده اگر مشعر به مدح او نباشد، دلالت بر ضعف او ندارد. محدثان متعصب عامه هرکس را شیعه بوده یا اخبار فضایل را نقل می کرده تضعیف می کرده اند؛ درحالی که هیچ علتى در او غیر از تشیع یا روایت احادیث فضایل نبوده؛ مع ذلک از عبارت یاقوت اعتبار کتاب های او تلویحاً معلوم می شود و ابن اعثم هرکس باشد و هرچه ضعیف و مغرض باشد از امثال ابن کثیر صاحب تاریخ و ابن خلدون به مراتب معتبرتر است.
2. نویسنده شهید جاوید می گوید: ابن اعثم مطالب خیالى را با مطالب تاریخى مخلوط کرده است، ولى نویسنده در اینجا بیشتر از یک حدس شخصى اظهار نکرده است، و غیر از این مورد و دو خواب دیگر مواردى را نشان نداده است، تا ما هم در آن نظر کنیم و در عبارات مقتل خوارزمى هم هرچه فکر کردیم اختراع این داستان را نفهمیدیم و این همه دانشمندان و ادبا که این داستان را تا حال خوانده اند با کمال تخصصى که در سخن شناسى داشته اند، چنین حدسى نزده اند.
آنچه در دلیل 3 و 4 و 5 نوشته نیز مردود است؛ زیرا نویسنده به قول خودش نُه صفحه از مقتل خوارزمى را که متضمن مطالب و خبرهاى متعدده می باشد و یقیناً از مصادر مختلفه اخذ شده یک خبر فرض کرده و در رد این قسمت یعنى موضوع خواب امام علیه السلام تعارضى را که بین این اخبار است که اتفاقاً با موضوع خواب معارضه ای ندارد، به علت اینکه همه را یک خبر فرض کرده، دلیل ردّ قرار داده است؛ چون خبر گزارش شام و وصول جواب و توقف حضرت را در این مدت در مدینه بر خلاف نقل های دیگر دیده و آن را جزء خبر خواب فرض کرده، خبر خواب را هم رد کرده است؛ درحالی که فقط باید همان خبر را اگر قابل جمع نیست رد کند.
و عمده دلیل او بر رد این حکایت خواب همین است که حضرت بعد از جریان احضار چیزى در مدینه نماند، به اختلاف یک شب یا دو شب ماندند، درحالی که برطبق چیزى که ایشان آن را ضمیمه خبر خواب کرده، باید در حدود پانزده روز و بیشتر در مدینه بعد از جریان احضار توقف فرموده باشند.
و پاسخش این است که اشتباه فرموده اید. این خبر با خبر خواب دو خبر است و به هم ارتباط ندارند. شما آنها را یک خبر تصور کرده اید و بر اساس آن تصور باطل دلیل بر رد خبر خواب تراشیده اید.
ما به ترجمه کتاب ابن اعثم (چون متن عربى آن در دست نیست) به دقت مراجعه کردیم. تاریخ نگار چنان که رسم بسیارى از مورخان است، مطالب را طبق نظر خود به هم ربط داده و تلفیق کرده است، و خبر خواب هم در ردیف مطالب دیگر نقل شده؛ ولى به طور یقین این خبر مربوط به داستان نامه به شام نیست، و تاریخ خواب که بعد از این نامه یا قبل بوده، از آن استفاده نمی شود، و صحت خبر خواب هیچ وابستگى به صحت داستان نامه به شام ندارد؛ چون روایتش جدا است که چون در مقام نقل پشت آن خبر نوشته شده، ایشان به سهو و یا به عمد هر دو را بلکه چند صفحه مطلب را یک خبر قرار داده است و من در تعجبم با اینکه عدم ارتباط روایت خواب با مطالب قبل واضح است، چرا نویسنده این طور مغلطه کارى کرده است!
و دلیل واضح بر اینکه خبر خواب ربطى به نقل ارسال نامه و گزارش به شام ندارد و مجموعاً یک خبر شمرده نمی شوند این است که خود ابن اعثم هم آن را جداگانه و تحت عنوان مستقل ذکر کرده است.
مراجعه فرمایید به صفحه 345 ترجمه تاریخ ابن اعثم، سطر آخر، چنین می نگارد: ذکر شکایت امیرالمومنین حسین بن علی بر سر تربت سرور عالمیان محمد مصطفى ـ علیه التحیه والسلام ـ سپس خبر خواب را ذکر کرده است.
خوب آقاى عزیز! این خبر را با اخبار سابقه چگونه یک خبر قرار می دهید و چرا با رد آنها این خبر را رد می کنید؟ این است آیین بررسى و تحقیق علمى و تاریخى؟!
این خبر با اخبار دیگر هیچ معارضه ای ندارد، مگر اینکه توقف حضرت را تا سه شب شمرده است که این مقدار اختلاف جزئى سبب ضعف اصل خبر نمی شود؛ به خصوص که بین روایات دیگر نیز مختصر تعارضى هست؛ چون در بعضی نقل ها خروج حضرت را از مدینه در همان شب و در بعضی دیگر دو شب بعد و در بعضى نوشته شده که با ابن زبیر در مسجد بودند و در بعضی دیگر ذکرى از مسجد نیست. این گونه اختلافات در مطالب و نقل های تاریخى زیاد اتفاق افتاده که ممکن است ناشى از اجتهاد مورخ یا عدم اهتمام به حفظ دقیق جزئیات وقایع یا اشتباه بعضی ناقلین باشد. مهم نیست، و نقل اصل و متن حوادث را از اعتبار ساقط نمی کند.
به هرحال این نقل از بسیارى از نقل هایى که نویسنده در مطالب کتابش به آنها استناد جسته، از حیث اعتبار کمتر نیست و دلیل دیگر بر اعتبار خبر خواب امام علیه السلام و اینکه خبر خواب غیر خبر ارسال نامه به شام است، این است که دیگران هم این خواب را مستقلاً روایت کرده اند.
به هرحال از آنچه ذکر شد اطمینان حاصل می شود که نسبت جعل این خبر به ابن اعثم و خیال بافى او یک نسبت غیرمنطقى و واهى است و دلیلى ندارد که یک نفر مثل ابن اعثم این خواب را جعل کند و در کتاب خود بنویسد.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم ( بخش 26: اوضاع سیاسی و اجتماعی مردم کوفه)
ثبت دیدگاه