همراه با محرم ( بخش 25: مسلم بن عقیل و محیط سیاسی کوفه)
یک مقایسه!
24. آنچه از صفحه 62 راجع به مقایسه اطلاعات ابن عباس با تحقیقات حضرت مسلم نگاشته، صحیح نیست و به علاوه اطلاعات او و تحقیقات مسلم با هم منافات ندارد؛ زیرا هرچند ابن عباس از کوفه دور بود، ولى احوال آنجا بر او پوشیده نبود. او کاملاً وارد و بصیر به اوضاع سیاسى و اجتماعى و مجرب و آزموده و پخته بود و اگر جناب مسلم اوضاع کوفه را از نزدیک بررسى کرد، او از اوضاع تمام کشور و بلاد قلمرو حکومت آگاه و مطلع بود. او کسى نبود که بتوان او را بى اطلاع شمرد. او از تمام جریان های مهم سیاسى کوفه و عراق و شام باخبر بود. چگونه نمی توانست از تحولات فکرى عراق، و به قول شما نسل جدید اطلاع پیدا کند. ابن عباس در عراق (بصره) حکومت کرده و قبایل و روسای آنها را می شناخت.
نسل جدید هم از نسل قدیم اگر بدتر نبود، بهتر نشده بود و در این مدت بیست سال اگرچه بعضى بیدار شده بودند، اما وابستگان به سیاست بنى امیه بیشتر و در جامعه نفوذ کامل یافته بودند.
نمى دانم این چه منطقى است که نویسنده پیش گرفته و بر اساس یک مشت الفاظ توخالى می خواهد حقایق را تحریف کند و تعجب است در اینجا این گونه از جناب مسلم دفاع می کند و بررسى های او را صحیح می داند و بیعت و اظهار ارادت مردم کوفه را که مثل آفتاب بى حقیقت بودن آن آشکار شد و خود مسلم در آخرین گزارش به آن تصریح کرد و نظر ابن عباس را تأیید نمود، واقعى و منشأ اثر می شمارد، اما یک کتاب می نویسد براى اینکه امام علیه السلام را معذور معرفى نماید و به دست دشمنان دستاویز براى حمله ناجوانمردانه به شعائر تشیع می دهد.
کار امام علیه السلام در جنبه های عادى جزئیات و اسرارى نداشت که کسى از آن باخبر نباشد و ابن عباس نداند این حرف ها چیست و این گفتارهاى بى معنى یعنى چه؟ همه می دانستند و پیش از وقت پیش بینى می کردند که مردم کوفه راحت نمی نشینند، و امام علیه السلام را دعوت می کنند و اکثر به دروغ اظهار وفا و فداکارى می نمایند و سپس هم از دور آن حضرت متفرق می شوند، اینها اسرار و مطالب محرمانه نبود که ابن عباس نداند و فقط امام علیه السلام بداند؛ به علاوه چه مانعى داشت امام علیه السلام این اسرار را با آنها که ـ چنان که گفتیم ـ قطعاً جاسوس یزید نبودند در میان بگذارد تا با او همفکر شده و بلکه همکار گردند؟!
علاوه براین اصلاً آنچه را ابن عباس در درگاه امام علیه السلام به عرض می رسانید گزارش مسلم و اطلاعاتى را که او به دست آورده بود، رد نمی کرد. ابن عباس نمی گفت مردم کوفه به مسلم بیعت نکرده اند یا اظهار احساسات ننموده اند؛ او می گفت روى این احساسات و این بیعت براى تأسیس حکومت و ساقط کردن یزید هیچ حسابى نباید کرد و این همان چیزى بود که مسلم هم بالأخره به رأی العین دید و گزارش داد. ابن عمر هم همین را می گفت، دیگران هم همین را.
آنها یقین داشتند امام علیه السلام کشته می شود و این سفر به شهادت منتهى می گردد. پیغمبر خبر داده بود و این افراد از آن مطلع بودند، وضع هم گواهى می داد، لذا مثل عبدالله بن عمر وقتى با آن حضرت وداع می کند به صراحت و قاطعیت می گوید: «أَسْتَوْدِعُک اللهَ مِنْ قَتِیلٍ»؛ و امام علیه السلام هم سخن او را رد نمی کند و نمی فرماید در این موقع این چه سخنی است که می گویى و این موضوع در این سفر نیست یا محتمل است در این سفر کشته نشوم.
25. آنچه در صفحه 65 زیر عنوان خیال باطل نگاشته، خیال باطل است؛ زیرا اولاً: مقایسه جنگ احد و جنگ صفین با قیام امام حسین علیه السلام صحیح نیست؛ آن جنگ هایى بود که طرفین سپاه فرمانبر در اختیار داشته و احتمال پیروزى هر یک بر دیگرى عقلایى و عرفى بوده، و پیش بینى و ارزیابى اوضاع نظامى در این جنگ ها با حوادث ناگهانى و زیر پرده ارتباط ندارد، و نمی توان پیش بینى نکردن این گونه حوادث را دلیل نارسایى پیش بینى فرمانده و ناآگاهى او گرفت.
مانند اینکه فرمانده همه گونه پیش بینى های لازم را بنماید، ولى ناگهان یک سپاه تازه نفس به کمک طرف وارد صحنه نبرد شود. اینجا می توان گفت در جنگ احد پیش بینى پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم درست بود و پیش بینى عبدالله بن اُبىّ منافق صحیح نبود؛ بلکه او شاید پیش بینى هم نمی کرد و غرضش تضعیف روحیه مسلمانان بود.
ولى پیش بینى وضع بنى امیه و قدرت نظامى و نفوذ و سلطه آنها و پیش بینى شکست قیام علیه آن حکومت به اتکای وعده های پوچ و توخالى مردمى که چندین بار عهدشکنى و بی وفایى خود را آشکار کرده بودند، کار دشوارى نبود. فرضاً هم دشوار بود، بر مردان سیاسى و وارد پنهان نبود و در این پیش بینى با آن همه خبرهاى پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم از شهادت حسین علیه السلام در عراق و در کربلا نباید دو شخصیت وارد به اوضاع و احوال مثل امام علیه السلام و فرضاً ابن عباس دو نوع نظر بدهند؛ زیرا مقدمات یکى بود و اوضاع هم در نظر همه یک نوع دیده می شد.
لذا ما می گوییم آنها هر دو این پیش بینى را می کردند، ولى حسین علیه السلام وظیفه داشت که بیعت نکند و تسلیم نشود و تا سرحد شهادت جلو برود و استقامت ورزد.
ثانیاً: این حرف صحیح نیست که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم جاهل به وضع جنگ احد بود و از آنچه پیش آمد کرد، آگاه نبود. پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مطلع بود، ولى مأمور بود در این گونه امور به طور عرف و عادت و ظاهر رفتار کند و علوم غیبى خود را به کار نبندد؛ زیرا در این صورت نقض غرض می شد و «لِیمِیزَ اللهُ الْـخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ»، مصداق پیدا نمی کرد.
علم پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم هم در این جهت مثل علم خدا است. چنان که بر خدا حتى به اعتراف شما لازم نبود، اصحاب را از وضع جنگ مطلع سازد، بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم هم لازم نبود این جریان را به اطلاع آنها برساند، و بر اساس وحى و علم غیب کارها را جلو برد و هر کجا جنگ را می برد جنگ کند، و هر کجا شکست می خورد جنگ نکند و هرکس را کشته نمی شود به جنگ بفرستد، و هرکس را کشته می شود نفرستد. این روش با مصلحت بعث رسل و تربیت جامعه منافى است و هر جوابى در مورد علم خدا به این امور بگویید، در مورد علم پیغمبر و امام ما همان را می گوییم.
لذا ما می گوییم منافات ندارد که پیغمبر عالم به سرنوشت جنگ احد باشد، ولى در مقام تدارک و عمل بیش از یک فرمانده عادى و آگاه و متوجه به فنون نظامى کارى انجام ندهد و لذا به طور قاطع مثل خبرهاى پیروزی های دیگر خبر از پیروزى نداد و بلکه فرمود: «لَکمُ النَّصْرُ مَا صَبَرْتُمْ»؛ اگر صبر کنید پیروزى براى شما است، بلکه طبق اخبار متعدده در تفسیر طبرى شکست و شهادت عمویش حمزه را پیش بینى می کرد.
امام علیه السلام هم در قیام مقدسى که فرمود پیش بینى اوضاع را کرد و می دانست پیروزى نظامى براى او فراهم نخواهد شد و این طور نبود که حوادث پشت پرده را که مردم عادى نمی توانند پیش بینى کنند نتواند پیش بینى نماید حاشا و کلا؛ نه شکست نیروى نظامى امام علیه السلام مربوط به حوادث پشت پرده بود و نه امام علیه السلام از پیش بینى آن حوادث عاجز بود.
ارتش داوطلب چه شد!
26. در صفحه 70 آنچه پیرامون ارتش داوطلب امام علیه السلام نوشته است، جز یک قیاس مع الفارق با ارتش امیرالمومنین علیه السلام نیست.
آخر عزیزم شما که می گویید صد هزار نفر ارتش امام حسین علیه السلام و نیروى نظامى او بود. شما که می گویید در آن روزگار داشتن اسلحه ممنوع نبود و این صد هزار نفر همه مسلح به سلاح روز بودند. شما که می گویید اگر یزید تمام سپاهانش را تجهیز می کرد بیش از این نمی توانست به جنگ با امام بفرستد. شما که می گویید در جنگ صفین نفاق و اختلاف رابطه ارتش را با على علیه السلام قطع کرد و مثل اینکه می خواهى بگویى در کوفه و در این صد هزار نفر که معلوم می شود آمار و شناسنامه های همه را خدمت شما داده اند، یک نفر منافق نبوده است.
پس بفرمایید بدانیم چگونه سربازان ابن زیاد که از شام هم نیامده بودند و لابد غیر از این صد هزار نفر مردم مخلص صددرصد وفادار بودند، چطور توانستند صد هزار مسلح را کنترل کنند که نفس از آنها بلند نشود؟
بنابراین اگر صد هزار نفر نیروى امام علیه السلام بود، پس ابن زیاد از میان غیر اینها چقدر سرباز می توانست تهیه کند؟ ده هزار، بیست هزار که بیشتر نمی توانست، آنها را هم به کربلا فرستاد. پس این صد هزار نفر شمشیرزن مرده بودند قیام کنند و کار ابن زیاد را که با ده هزار هم در آن موقع که افرادش بیشتر در کربلا بودند، تمام کنند؟
اگر اینها منافق نبودند و نفاق رابطه آنها را با امام علیه السلام نبریده بود، پس آن احتجاجات امام علیه السلام به آنها در روز عاشورا به کى متوجه بود؟
نه آقاى من! منافق بودند، دروغ گفتند، غیر از آن عده معدود که خود را به کربلا رساندند یا تنى چند که فرضاً نتوانستند، همه بازیگر و در میدان همکارى با امام علیه السلام نبودند، و این لشکرى که در کربلا بود، از همان مردم متشکل شد. با این وصف شما می گویید رابطه ارتش على علیه السلام به واسطه نفاق و اختلاف با فرمانده قطع شد و در اینجا براى دگرگونى اوضاع شد، دگرگونى اوضاع همین بود که اینها به قول خود عمل نکردند، خیانت کردند، شمشیرهایشان را براى کشتن امام علیه السلام کشیدند و مسلم هم همین را به امام علیه السلام گزارش داد.
شما گمان می کنید همه آن مردم مسلم بن عوسجه یا حبیب بن مظاهر بودند؟ نه، آنها از همان وقت که مسلم را تنها گذاشته و نامردى خود را نشان دادند، سراغ کار خود رفتند، و سپس هم کربلا آمدند و آب را به روى اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم که میهمانان آنها بودند بستند و به اطفال خردسال و شیرخواران هم ترحم نکردند و امام علیه السلام زمان خود را شهید نمودند.
آیا مسلم مسئول بود؟!
27. آنچه از صفحه 71 راجع به جناب مسلم نوشته، در این جهت صحیح است که فرمانده قابل و لایق و نامى بود، ولى ارتشى که به قول شما نیروى نظامى او بود، قابل اعتماد نبود، و گفتم اگر امام علیه السلام به ظاهر با آنان روش اعتمادکننده داشت، اتمام حجت بود.
نیروى نظامى مسلم از یک اکثریت فاسد، جیره خوار و طماع و ترسو تشکیل شده بود و به محض اینکه تبلیغات ابن زیاد و تطمیعات و تهدیداتش شروع شد خود را باختند و فروختند و رفتند و این موضوعى نبود که قابل پیش بینى نباشد، چون مکرر از اهل کوفه این روش دیده شده بود.
برگشتن ورق مایه چندانى نمی خواست. تهدید و تطمیع وضع را تغییر داد و معلوم شد که نیروى به قول شما صد هزار نفرى از آن هم که سیاستمداران پیش بینى می کردند، ضعیف تر هستند، وگرنه نباید دستگیر شدن دو نفر یا برافراشتن پرچم امان صد هزار نفر مسلح را به این زودى بیعت شکن و شرافت فروش معرفى کند. این همان چیزى بود که ابن عباس پیش بینى می کرد، گزارش مسلم هم آن را نمی توانست نفى کند و از نظر امام علیه السلام هم پنهان نبود و اگر بخواهید بگویید امام علیه السلام آن را پیش بینى نمی کرد، لغزش بزرگى را پذیرفته اید، نه فقط از جهت آنکه علم امام علیه السلام را منکر شده اید، بلکه از جهت آنکه بینش و بصیرت امام علیه السلام را با اوضاع از ابن عباس کمتر شمرده اید.
دو مشکل!
28. در صفحه 7 راجع به دو مشکل سخن دنبال شده است؛ درحالی که با اندک توجه مرتفع می شود.
مشکل اول یعنى ارتباط قصر با خارج به این جهت بود که نیرویى که آنجا را محاصره کرده بود، نامنظم بود؛ مانند شورش های عمومى و ناگهانى که در اثر غلیان احساسات گاهى آغاز می شود، و رعد و برقى می کند و خودبه خود فرو می نشیند. این شورش هم این گونه بود و جناب مسلم هم بیش از اینها نمی توانست آن را بسیج سازد و کنترل کند و از ارتباط قصر با خارج جلوگیرى کند. او تمام قدرت خود را به کار برد و شجاعت و رشادت خود را اظهار کرد، آخرین تلاش خود را نمود و مردم را به شورش وادار ساخت.
ولى این شورش نظامیان سربازان نبود و معلوم نیست از آن صد هزار سرباز مسلح چند نفر در این شورش وارد بودند. شاید اکثر بى اسلحه بودند. این شورش ها نمی تواند کارى انجام دهد و پایدارى کند و به زودى ساکت و آرام می شود؛ به علاوه ممکن است همین شورشیان متعرض ورود و خروج سران قبایل به قصر نمی شدند و این دلیل این است که مردم تصمیم به قلع وقمع عبیدالله زیاد نگرفته بودند، و آزادى هایى را می خواستند.
مشکل دوم نیز از همین جا حل می شود؛ زیرا مسلم علیه السلام نیرویى نداشت و نیروهاى دولتى اگرچه در برابر شورش عقب نشینى کردند اما بر اوضاع مسلط بودند و با اشراف و متنفذین شهر ارتباط داشتند و با وسایل و عمال و کارآگاهایى که همه جا داشتند، شهر در اختیارشان بود و می توانستند یک شبه همه را با تطمیع و تهدید راضى و ساکت کنند و جز عده معدودى که معلوم نیست در آن موقع به چه جهت مسلم را تنها گذاردند، بقیه بی وفایى و عهدشکنى اختیار کردند و کسانى نبودند که توقع ثبات و استقامت از آنها بجا باشد. آنها براى همیشه از مسلم و آقایش جدا شدند.
به هرحال قدر مسلّم این است که مسلم تنها ماند و معلوم نشد کسى در راه یارى او و هانى با نفوذ و شخصیتى که در کوفه داشت، کشته شده باشد.
این جریان هم نشان داد که کوفه نمی توانست علیه بنى امیه قیام کند و شهر در اختیار عمال و کارگردانان حکومت است.
بعد از شهادت و آن اهانت ها به جسد پاک و نازنینش هم از این مردم به قول شما یاران فداکار، جنبش و عکس العملى ظاهر نشد و بر فرض که ملاقات مسلم با افرادى مانند مسلم بن عوسجه و حبیب امکان پذیر می شد، بر خلاف تصور این نویسنده کارى انجام نمی گرفت و ستاد جدید تشکیل نمی شد؛ چنان که امکان آنکه مسلم را شبانه از آن گیرودار خلاص سازند هم نبود.
آقاى عزیز! شهر و اکثر متنفذین با حکومت بودند. حال به طمع یا ترس بود کارى نداریم. سوار باایمان و یار فداکار و سرباز سلحشورى که در راه نجات مسلم همکارى کند، پیدا نمی شد. به قدرى انحطاط اخلاقى و علاقه به مادیات مردم را پست و ذلیل کرده بود که حاضر نبودند کمترین فداکارى از خود نشان بدهند و اقلاً چند نفرى در کوفه از آن صد هزار نفر نیروى نظامى و یاران فداکار (به قول شما) استقامت کنند و مثل خود مسلم پایدار بمانند. همه کنار رفتند و خانه و منازلشان را در اختیار عمال حکومت گذاشتند و با آنها تشریک مساعى کردند، از بالاى بام ها بر سر آن مرد خدا و میهمان بسیار عزیز سنگ می ریختند؟! باز شما بگویید: «اَلْکوفِی لَا یوفی»؛ بى اساس است، انصافاً که عجب وفا کردند!
برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم ( بخش 24: امام علیه السلام و محیط سیاسی اسلام)
ثبت دیدگاه