همراه با محرم ( بخش 36: ماهیت قیام امام علیه السلام بخش دوم)
تدبیر امام علیه السلام!
72. در صفحه 184 می نویسد: آیا ممکن است بدون نقشه صحیح و بدون تدبیر دقیق از یک برنامه کور و نقشه درهم و برهم پیروى کند و دست به اقدامى زند که پشیمانى به بار آورد.
جواب: صحیح است، هرگز امام علیه السلام کورکورانه راهى نرفت و قدمى برنداشت که پشیمان شود. کور کسى است که نقشه حقیقى امام علیه السلام را نمی بیند و خودش براى امام علیه السلام در برنامه انجام شده نقشه می کشد.
نقشه امام علیه السلام مبهم و درهم و برهم نبود، ولى نقشه ای که شما براى امام علیه السلام می کشید، هم مبهم است و هم به نظر سیاستمداران وقت امیدبخش نبود و هم پشیمانى پیش می آورد؛ زیرا وقتى به فرض شما امام علیه السلام پیشنهادهاى سه گانه را که ازجمله بیعت با یزید است داد، و از تشکیل حکومت اسلام که مقصودش بود، مأیوس گردید؛ ناچار از این قیام و اقدام پشیمان گردیده است ـ العیاذ بالله ـ و شما هم باید در این فرض و بنا بر این زمینه پشیمان شوید و تأسف بخورید و بگویید کاش امام علیه السلام از بیعت خوددارى نکرده بود و به فکر تشکیل حکومت نیفتاده بود. ای کاش در استاندارى مدینه زیر برق شمشیر از او بیعت گرفته بودند، و اقلاً می گویید ای کاش پیشنهاد او را پذیرفته بودند تا او پیش یزید رفته بود و با او بیعت کرده بود و این حادثه غم انگیز پیش نمی آمد.
ولى بنابه آنچه دیگران شهادت امام علیه السلام را به آن تعلیل می نمایند، هرگز این سخن را نمی توانیم بگوییم. نمی توانیم بگوییم کاش امام علیه السلام با یزید بیعت کرده بود، کاش تسلیم شده بود، کاش پیشنهاد بیعت داده بود و پیشنهادش پذیرفته شده بود؛ زیرا این تسلیم و بیعت با مقام امام علیه السلام منافى بود و امام علیه السلام هیچ گاه از کرده خود پشیمان نشد و ما هم از کار امام علیه السلام و استقامت و مقاومت او ناراحت نیستیم و به آن افتخار می کنیم؛ هرچند با تشکیل مجالس سوگوارى ظلم و ستم بنى امیه را محکوم می کنیم و در مصیباتى که از ناحیه آن اشقیا بر اهل بیت وارد شد، عزادارى می نماییم.
اگر امام علیه السلام پیشنهاد بیعت داده بود و قبول شده بود و نزد یزید رفته و ـ العیاذ بالله ـ از او تقاضاى عفو کرده بود، اسلام پایمال شده و شریعت، شریعت یزیدى و دین ابوسفیانى می شد و این همه برکات از این امت سلب می گشت.
امروز نه کربلایى بود و نه سیدالشهدا، و نه سرور آزادمردان، و نه این مکتب اسلام نگهدار حسینى، نه قصیده فرزدق بود و نه قصیده دعبل و کمیت، و نه هزارها کتاب و نه این همه احساسات شورانگیز.
اگر این طرحى که شما می گویید جداً عمل شده بود، امام علیه السلام اگرچه زنده می ماند، امام علیه السلام تمام مآثر و مفاخر دودمان اهل بیت را در شام دفن می کرد و به مدینه با دست خالى برمی گشت.
73. در صفحه 185 می نویسد: اولین اقدام براى دفاع این بود که بى درنگ با خانواده و بستگان نزدیکش، الخ.
اینجا ممکن است از این نویسنده پرسش شود خانواده و بستگان نزدیکش را چرا با خود همراه برد، با اینکه خطر برخورد با قواى نظامى حکومت براى بازگشت دادن آنان به مدینه در بین بود و با اینکه آنها در مدینه راحت بودند و کسى متعرضشان نمی شد؟
اگر «إِنَّ اللهَ شَاءَ أَنْ یرَاهُنَّ سَبَایا»، در کار نبود به چه علت زن و بچه را با خود همراه برد؟ کسی که هنگام خروج آیه ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یتَرقَّبُ﴾ را تلاوت می فرمود، چرا زن و بچه را با خود در این خوف و نگرانى و ناراحتى شریک ساخت؟ غیر از امر خدا و تکلیفى که داشت و برنامه ای که مکلف به اجرای آن بود، چه سببى براى این کار بود؟
74. در صفحه 187 می گوید: بنابراین اگر حکومت یزید مزاحم، الخ.
مى گوییم: اوضاع به بررسى و ارزیابى، آن هم براى شخصیتى مثل امام حسین علیه السلام نیاز نداشت و بر هرکس معلوم بود که فراهم شدن نیروى نظامى قابل ملاحظه ای که بتواند نیروى حکومت را بکوبد، بسیار بعید است. چیزى که بود این بود که امام علیه السلام و دیگر سران و بزرگان در برابر یک محذور بسیار بزرگ شرعى و اخلاقى و عرفى واقع شده بودند که ارتکاب آن محذور براى تمام آنها ـ تا چه رسد امام علیه السلام ـ جایز و شایسته نبود و آن بیعت و امضای خلافت یزید بود.
امام از یک سو ملاحظه می کرد با یزید نمی تواند بیعت کند و از سوى دیگر، می دید قدرت نظامى کافى براى درهم شکستن نیروى ضد اسلام حکومت فراهم نمی شود؛ ناچار باید بیعت نکردن و تسلیم نشدن را اختیار کند و تمام خطرات شدیده و عواقب غم انگیز آن را خریدار شود.
اما اینکه می گوید اگر حکومت یزید تهاجم به امام علیه السلام نمی کرد امام علیه السلام چه برنامه ای را اجرا می نمود؟
جوابش این است: (17) حکومت یزید حکومت تهاجم بود؛ یعنى ماهیت آن ماهیت تهاجمى بود؛ زیرا تهاجم منحصر به بیعت خواستن و انتخاب و رأى گرفتن فرمایشى و دستورى با تهدید و ارعاب نیست.
حکومت یزید به تمام آزادى های اسلامى و حرّیت های فکرى و فردى و اجتماعى تهاجم داشت، حق مسلّمى را که براى هرکس در اجتماع اسلام ثابت بود ـ یعنى حق امر به معروف و نهى از منکر را ـ از همه سلب کرده بود و همه جا محدودیت و تضییق و ممنوعیت بود. مقربان درگاه و مشاوران او بیگانگان و مسیحى ها بودند.
بنابراین، فرضاً اگر از امام علیه السلام بیعت نمی طلبید، اما از محدود کردن آن حضرت، چنان که طبع این گونه حکومت ها است، دست بردار نبود؛ بنابراین امام علیه السلام و هر فرد مسلمان دیگر حق داشت براى دفاع از حقوق خود و عموم مسلمانان و رفع این همه محدودیت ها و سلب آزادى ها قیام کند و تهاجم حکومت یزیدى را دفع نماید.
پس اگر قیام امام علیه السلام را در هر شرایطى بررسى کنیم، قیام دفاعى می شود و اصولاً قیام ابتدایى جز براى کسانی که طالب ریاست و سلطنت باشند، مصداق پیدا نمی کند.
بلى، شدت تهاجم و نزدیک شدن خطر به حسب ظاهر سبب شد که امام علیه السلام از مدینه به مکه هجرت فرماید.
75. آنچه در صفحه 188 تا 191 نگاشته، محتاج به نوشتن نبود؛ زیرا معلوم بود که على الظاهر امام علیه السلام براى دفع خطرى که در مدینه به او متوجه شده بود، به مکه هجرت فرمود.
استناد نویسنده شهید جاوید به تاریخ ابن اعثم
76. در صفحه 188 و 189 به سخنرانى سلیمان بن صرد که مقتل خوارزمى از تاریخ ابن اعثم روایت کرده، استناد جسته است و ابن اعثم که خودش و کتابش از نظر نویسنده شهید جاوید بى اعتبار بودند، بااعتبار و مورد اعتماد می شوند و نقل مقتل خوارزمى از ابن اعثم این همه سروصدا پیدا می کند و از دلیل های محکم مرحله اول می شود، و کنفرانس مهم و پرمعناى رجال برجسته سیاسى را شرح می دهد!
این سخنرانى را مقتل خوارزمى از ابن اعثم گرفته و در ترجمه تاریخ ابن اعثم هم موجود است، و بنابه حدس های نویسنده شهید جاوید، مثیر الاحزان نیز آن را از ابن اعثم گرفته است. ما نه در اعتبار این سخنرانى حرفى داریم و نه در متن آن؛ فقط می خواهیم از نویسنده شهید جاوید بپرسیم چگونه شد که در موضوع خواب امام علیه السلام، ابن اعثم و تاریخش را از اعتبار انداختید و در اینجا با این قاطعیت بدون اینکه به روى مبارک بیاورید که این نقل ابن اعثم است به آن اعتماد می کنید؟ این هم یک نمونه دیگر از تحقیقات عمیقه شماست.
باز هم استناد به تاریخ ابن اعثم
77. در صفحه 190 به فرمایش امام علیه السلام در پاسخ ابن عباس از مقتل خوارزمى که از ابن اعثم روایت نموده استناد کرده است و براى دومین بار در این دو صفحه (189ـ190) به اعتبار تاریخ ابن اعثم اعتراف کرده است.
این فرمایش در ترجمه تاریخ ابن اعثم موجود است و خوارزمى در مقتل الحسین علیه السلام که مقابل چشم نویسنده شهید جاوید بوده است، به این عبارت: «قَالَ الْإِمَامُ أَحْمَدُ بْنُ أَعْثَمِ الْکوفِی»، نقل کرده است.
مع ذلک این نویسنده پس از هفت سال تحقیق عمیق چشمش را از آن برداشته و به همان نقل از خوارزمى اکتفا کرده و از حدود امانت ادبى و علمى خارج شده است.
این هم یک تحقیق عمیق دیگر!
4. دلیل های مرحله دوم
78. آنچه در صفحه 192 تا 193 از دلیل های مرحله دوم در قسمت سوء قصد به آن حضرت نگاشته، مورد اتفاق تواریخ است، ولى باید بگوییم که امام علیه السلام در مدینه هم مورد سوء قصد بود و طبق نقل یعقوبى یزید صریحاً دستور قتل حضرت را داده بود، لذا حضرت به مکه هجرت کرد. وقتى در مکه نیز مورد سوء قصد واقع شد، ناچار از مکه هم خارج گردید و رهسپار عراق شد همان علتى که به ظاهر سبب هجرت به مکه شد، سبب خروج از مکه گردید.
بلى، اینجا مسئله پیشنهاد مردم کوفه و دعوت آنها با آن زبان های چرب و نرم و اتمام حجت های بلیغه بر امام علیه السلام و سوگندهایى که می دادند، امام علیه السلام را ناچار به اجابت دعوت آنها کرد، تا معنى ﴿أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ﴾ و ﴿لِیمِیزَ اللهُ الْـخَبیثَ مِنَ الطَّیب﴾؛ ظاهر شود.
و با اینکه اصلاً و ابداً به تأسیس حکومت اسلامى امیدى نبود، براى اتمام حجت و برحسب وظیفه امامت و ﴿مَعْذِرَه إِلَى رَبِّکمْ﴾، مردم را دعوت می کرد و نامه می نوشت و خطبه می خواند و امر به معروف و نهى از منکر می فرمود؛ مانند آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کفارى مانند ابوجهل را دعوت به اسلام می کرد و خدا نوح و گروهى از انبیا را به دعوت کفارى که می دانست ایمان نمی آورند، مأمور می کرد. این سخنان امام علیه السلام و نامه ها و خطبه هایى که فرمود، به هیچ وجه دلیل بر قصد تأسیس حکومت نیست؛ خصوصاً که از کلمات صریح دیگر آن حضرت، نبودن این مقصد در برنامه قیام ظاهر و آشکار و غیر قابل انکار است؛ علاوه بر تمام اینها این فرمایش امام علیه السلام: «مَنْ خَادَعَنَا فِی اللهِ انْخَدَعْنَا لَهُ»، سرّ اجابت دعوت مردم کوفه را آشکار می سازد.
باز هم اعتراف به اعتبار تاریخ ابن اعثم
79. نمی دانم نویسنده شهید جاوید راستى آنچه را در عدم اعتبار تاریخ ابن اعثم و کتاب لهوف در کتابش نگاشته است، فراموش کرده است یا عمداً خود را به فراموشى می زند که باز در صفحه 193 به نقل مقتل خوارزمى از ابن اعثم و نقل لهوف و مثیر الاحزان که مأخذ آنها نیز بنابر حدس های او در مثل این مورد تاریخ ابن اعثم است استناد می کند.
با چنین نویسنده ای چه می توان گفت؟
اگر تاریخ ابن اعثم اعتبار ندارد، چرا به آن استناد می کنى؟ اگر دارد چرا در هر کجا موافق میل جنابعالى نیست، آن را رد می نمایى؟
5. دلیل های مرحله سوم
80. از صفحه 196 شروع کرده به دلیل های مرحله سوم و قاعدتاً و به حسب وضع حوادثى که جلو آمد، باید آغاز مرحله سوم را هنگام رسیدن خبر شهادت حضرت مسلم و هانى و دیگرگون شدن اوضاع کوفه و بر باد رفتن امید به همکارى آن مردم قرار دهد یا اگر در اینجا هم امید را مبدل به یأس نمی بیند، چون به قول او شوراى صحرا تشکیل شد، در منزل زباله که خبر شهادت عبدالله بن یقطر رسید و برحسب نقل تواریخ معتبره فرستاده ابن سعد و ابن اشعث نامه آنها و پیام مسلم را رسانید، اگر هر امیدى به تأسیس حکومت و پیروزى نظامى بود، از بین رفت و امام علیه السلام هم به همراهان اذن بازگشت داد و جمع بسیارى از گرد آن حضرت متفرق شدند.
پس، بنابر این طرح و مراحل چهارگانه کتاب شهید جاوید، باید آغاز مرحله سوم منزل زباله قرار داده شود؛ ولى چون دیده است اگر موضوع عدم امکان پیروزى نظامى را پیش از برخورد با سپاه حرّ قرار دهد، گرفتار ایراد می شود که چرا امام علیه السلام برنگشت؟ و چرا عائله خود را به مدینه نفرستاد؟ و اگر در برگشت احتمال برخورد با قواى حاکم مدینه بود، اینجا برخورد با سپاه ابن زیاد که جرثومه رذالت و خیانت بود قطعى بود.
پس چرا امام علیه السلام که به قول شما پاى بیعت نکردن تا سرحد شهادت نایستاده بود، از اینجا برنگشت و خطر قطعى را دفع نفرمود؟ چرا کسی که در منزل دیگر وقتى با سپاه حرّ روبه رو شد، پیشنهاد بازگشت داد از اینجا که مانعى نبود، برنگشت؟
چون نویسنده شهید جاوید می بیند به این ایرادها پاسخى نمی تواند بدهد، مرحله سوم را به دلخواه خودش از هنگام برخورد با سپاه حرّ شروع کرده است و از خیانت به تاریخ پروا ننموده است.
با اینکه از همین جا بطلان طرح نویسنده شهید جاوید آشکار می شود و حاجتى به اینکه بیشتر با او برویم نداریم. از اینجا هم می گذریم و به سوى پایان کتاب پیش می رویم و با فرض اینکه مرحله سوم از هنگام برخورد با سپاه حرّ شروع شده باشد، می گوییم:
اینکه می گویید هر تکلیفى مشروط به قدرت است و وظیفه تشکیل حکومت چون مقدور نبود خودبه خود در مرحله سوم از میان برخاست، صحیح است. ما هم همین را می گوییم، نهایت اینکه نظر ما این است که از اول این تکلیف مقدور نبود و شما می گویید از مرحله سوم غیرمقدور شد. این یک مباحثه ای است که با شما داشتیم و مکرر بطلان نظر شما را ثابت کردیم.
اما ادله ای که اقامه کرده اید، دلیل اول و دوم و سوم خلاصه اش این است که امام علیه السلام مکرر فرمود اگر کراهت دارید، مرا آزاد گذارید تا برگردم یا به مأمن خود بروم، و این پیشنهاد صلح جویانه را داد تا از تصادم جلوگیرى کند و نیروهاى او به حال ذخیره براى فرصت های دیگر باقى بماند.
جواب این است: البته امام علیه السلام باید این پیشنهاد را بدهد و اگر آنها مانع نمی شدند، حضرت برمى گشت؛ ولى امام علیه السلام می دانست و معلوم بود که مانع می شوند و بازگشت آن حضرت صورت وقوع نخواهد یافت.
مطلب از دو گونه بیرون نیست: یا امام علیه السلام نمی دانست و احتمال می داد پیشنهادش را بپذیرند یا می دانست که پیشنهادش پذیرفته نمی شود، و اثرش یک اعلام مظلومیت، طلح طلبی، اثبات جنایت و شدت آنها است. اگر به ملاحظه قرائن متعدده و ادله ای که مکرر اقامه کرده ایم بر اینکه امام علیه السلام از شهادت خود در این سفر آگاه بود، اگر نگوییم فقط صورت دوم صحیح است، لااقل احتمال اول رجحان ندارد و نمی توان این سخنان امام علیه السلام را دلیل بر آن گرفت که امام علیه السلام مرحله به مرحله و روزبه روز بدون هیچ گونه پیش بینى قبلى جلو می آمده و برنامه را عوض می کرده است.
درحقیقت این یک اظهار مظلومیت فوق العاده است که می فرماید: شما مرا دعوت کردید و نامه ها نوشتید، و سوگند دادید که بیایم. حال اگر بر سر دعوت خود نیستید، برمی گردیم؛ دیگر چرا مرا که میهمان شما هستم محاصره کرده اید؟ مخاطب حضرت در این خطابات اهل کوفه هستند. این خطاب به عکس گمان نویسنده، نه فقط صلح جویانه نیست، بلکه شورانگیز و انقلابى و اتمام حجت است.
امام با این جمله ها آن مردم را در برابر وجدان خودشان قرار داده و از خطر موقفى که دارند، و امتحانى که برایشان پیش آمده، آگاه می سازد و از آنها می خواهد حداقل به کنار روند و او را به حال خود گذارند. حال از دو قسم خارج نبود: اگر امام علیه السلام را آزاد می گذاردند باید ابن زیاد و یزید را ترک کنند، واگرنه شماتت و سرزنش وجدانى را براى خود بخرند.
این منطق، منطق صلح نیست؛ منطق انقلاب، منطق تهییج، منطق بسیج افکار علیه حکومت ظلم و بیدادگرى، منطق اعلام مظلومیت به آیندگان، منطق اعلام نفاق و قساوت مردم کوفه است.
به هرحال معلوم است که امام علیه السلام در مثل روز عاشورا اگرچه این گونه خطاب را به اهل کوفه فرموده، اما با بیانات شب عاشورا و با سخنان صریحى که فرموده بود و با دستور اکیدى که از کوفه رسیده بود، امیدى به عوض شدن اوضاع نداشت که این پیشنهاد، پیشنهاد حقیقى صلح باشد.
امام علیه السلام می دانست در مثل روز عاشورا هرگز این پیشنهاد قبول نمی شود؛ لذا به طور یقین این بیانات براى اتمام حجت بوده است.
یک تذکر
و اشکالى که راجع به اتمام حجت کرده است (در صفحه 200) نیز صحیح نیست؛ زیرا غرض از اتمام حجت این است که گفته نشود اگر این پیشنهاد شده بود، پذیرفته می شد، مثل اتمام حجت خدا بر کفار که با علم به اینکه ایمان نمی آورند، مع ذلک به وسیله انبیا آنها را هدایت و دعوت می نماید. اینجا دیگر این مطرح نیست که اگر آنها می پذیرفتند حجت بر آنها تمام نمی شد؛ زیرا بر چنان مردم اتمام حجت معنى ندارد؛ اتمام حجت به کسانى می شود که در طریق عناد و لجاج مصرّ هستند.
و اما اینکه می گویید اگر از روى واقعیت می فرمود پس توجیه معنى ندارد.
جواب این است: فرمایش امام علیه السلام از روى واقعیت بود؛ یعنى می فرمود اگر مرا آزاد بگذارید برمی گردم، این صدق و حقیقت بود، اما صدق قضیه شرطیه مستلزم صدق طرفین نیست، پس با صدق و واقعیت این قضیه می دانست که او را آزاد نمی گذارند و برنخواهد گشت؛ وانگهى در مورد اتمام حجت های انبیا و خداوند متعال هر جوابى از این ایراد می دهید، در اینجا هم همان جواب داده می شود.
6. خلاصه آنچه گذشت
81. در صفحه 200 زیر این عنوان آنچه را نوشته خلاصه می کند.
پاسخ: خلاصه انتقادات مطالبى که ما در جواب گفتیم این است: از آغاز کار خطر بیعت نکردن با یزید معلوم بود و خوددارى شخصیتى مانند امام علیه السلام با تمام صلاحیت و لیاقتى که براى رهبرى و زمامدارى مسلمین داشت، براى یزید قابل تحمل نبود؛ لذا از ابتدا به گفته یعقوبى دستور قتل امام علیه السلام را صادر کرد و در مکه نیز کسانى را محرمانه گماشت تا امام علیه السلام را به قتل برسانند. حضرت از مکه رهسپار عراق شد. تهاجم به این معنى در همه مراحل بود که حکومت تصمیم داشت به هر شکل باشد خیال خود را از جانب امام علیه السلام راحت کند و اولتیماتوم بیعت هم شاید بهانه جویى براى قتل بود؛ چون می دانست امام علیه السلام بیعت نخواهد کرد و اگر به فرض محال امام علیه السلام بیعت می کرد، باز از دست بنى امیه راحت نمی شد، و چون نمی توانست در ردیف همکاران و نیایش گران و تصویب کنندگان اعمال و کردار آنها و دارودسته دستگاهشان قرار بگیرد، سرانجام شهید می شد، و در هیچ یک از مراحل 1 و 2 و 3 شرایط مساعد با تشکیل حکومت نیرومندى که بتواند حکومت یزید را که سراسر جهان اسلام را زیر چکمه ظلم و ستم عمال خون خوار و جلاد خود قرار داده بود ساقط کند، نبود.
و اگرچه سخنان و نصایح امام علیه السلام دعوت به صلح و ترک جنگ بود، اما پیشنهادى نبود که امیدوارى به قبول آن باشد و غیر از ساختن مستند بر ظلم و طغیان بى اندازه بنى امیه و مردم کوفه، و قطع عذر و اظهار مظلومیت، اثرى نداشت.
7. جنگ اضطرارى
82. راجع به جنگ اضطرارى در صفحه 201 عرض می کنیم: بدیهى است جنگ امام علیه السلام اضطرارى بود، بلکه جنگ به معنى حقیقى نبوده و دفاع بوده است و با اتمام حجت هایى که از طرف امام علیه السلام شد، معلوم گشت سپاه کوفه و سربازان حکومت، جنگجو و خون آشام و کینه توز و بى بهره از عوالم انسانیت می باشند، و قتل و اسارت اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را خواهانند. راستى تصور این منظره که اگر امام علیه السلام در برابر این مصیباتى که به او هجوم آورد و هریک براى آنکه قهرمانان بزرگ شجاعت و فضیلت را از پا درآورد کافى بود، از پا درآمده و تسلیم شده بود، و او را به کوفه یا به شام برده بودند، و با ابن زیاد یا یزید به حال تسلیم روبه رو شده بود، وحشتناک و به مراتب از مصیباتى که در کربلا وارد شد، جانگدازتر بود.
درود بر امام علیه السلام که شرافت و حیثیت خاندان رسالت و آبروى جدش پیغمبر و مادرش فاطمه و پدرش على و دودمان بنى هاشم و کرامت و عزت نفس خود را حفظ کرد و فرمود:
«أَلَا وَإِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّه وَالذِّلَّه، وَهَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه، یأْبَى اللهُ ذَلِک وَرَسُولُهُ وَالْـمُومِنُونَ وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ وَأُنُوفٌ حَمِیه وَنُفُوسٌ أَبِیه مِنْ أَنْ نُوثِرَ طَاعَه اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکرَامِ».
رُوحِی وَأَرْوَاحُ الْعَالَـمِینَ لَک الْفِدَاءُ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ وَبِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ.
یقیناً اگر امام علیه السلام تسلیم شده بود، پس از یک سلسله اهانت هایى که از داغ جوانان سخت تر بود، سرانجام شهید می شد و امام علیه السلام بهتر از هرکس بنى امیه و یزید را می شناخت که عهد و وفا و انسانیت، و شرف و احترام از مقام نبوت در قاموس آنها وجود ندارد.
و اما اینکه نویسنده شهید جاوید نوشته است سرانجام مقاومت در مرحله چهارم یکى از دو چیز بود: موفقیت یا شهادت با افتخار.
باید گفت شهادت هم براى امام علیه السلام موفقیت محسوب می شد و احتمال پیروزى نظامى به غیر از طریق معجزه اصلاً در بین نبود، و امام علیه السلام هم به احتمال پیروزى جنگ نکرد اینجا جنگ فقط جنبه دفاعى داشت. نهایت این است که نویسنده چون از این حرف که امام علیه السلام قصد تأسیس حکومت داشت خیلى خوشش آمده است، اصرار دارد که اقدامات امام علیه السلام را مردّدانه و پیش بینى نشده وانمود کند و بگوید که تا روز عاشورا هم فکر تشکیل حکومت اسلامى خاطر امام علیه السلام را به خود مشغول داشته بود.
8. در راه صلح!
83. در صفحه 202 ـ به نام پاسخ از یک سوال ـ شروع به زمینه چینى براى الصاق یک تهمت به کرامت و قدس قیام امام علیه السلام نموده است.
سوالی که در ذهن هیچ روشنفکرى نیامده این است که چرا آن گاه که دیگر پیروزى نظامى میسر نبود، امام علیه السلام اقدام به صلح نکرد و پیشنهاد نداد تا در یک محیط آرام مذاکرات صلح شروع شود؟
سپس از این سوال پاسخ می دهد که در مدینه رابطه امام علیه السلام با حکومت قطع بود و در مکه پیروزى نظامى امکان پذیر بود، و پس از برخورد با سپاه حرّ، مکرر امام علیه السلام پیشنهاد صلح و سازش داد.
اما جواب از اصل سوال این است که پیشنهاد صلح با حکومت یزید در وضعى که امام علیه السلام داشت و نسبت قواى طرفین به یکدیگر که از یک به صد هم کمتر بود، به خصوص پس از برخورد با سپاه حرّ که امام علیه السلام تحت نظر مستقیم مأمورین حکومت واقع و تقریباً دستگیر شده بود، پیشنهاد تسلیم و تقاضاى عفو و موافقت با حکومت یزید بود که منافى با شأن امام علیه السلام و مصالح مسلمین بود.
حتى نویسنده نیز چون نمی توانسته است آشکارا و بى پرده این لفظ را بگوید، از آن تعبیر به صلح کرده است و پیشنهاد مراجعت که مکرر از آن حضرت صادر شد، پیشنهاد صلح با حکومت نبود؛ پیشنهاد به مردم کوفه بود که اگر از دعوت خود پشیمان هستند، بگذارند امام علیه السلام مراجعت کند. این اتمام حجت و پیشنهاد هرچه بود متوجه به مردمى بود که او را دعوت کرده بودند، وگرنه با حکومتى که امام علیه السلام علیه آن قیام کرده، این پیشنهاد سازش نیست، که بگذارید من از این نقطه به نقطه دیگر بروم و با این ترتیب صلحى بین امام علیه السلام و حکومت برقرار نمی شد.
و اما جواب از پاسخ نویسنده شهید جاوید:
اولاً: پیروزى امام علیه السلام از آغاز عادتاً میسر نبود، و اگر امام علیه السلام می خواست سازش نماید باید پیش از اینکه مساعد نبودن اوضاع و احوال علنى گردد، در همان مجلس ولید در استاندارى مدینه بیعت را بپذیرد و دستگاه را از خود مطمئن سازد.
ثانیاً: وقتى رابطه قطع شد باز هم پیشنهاد صلح امکان پذیر است و اگر امام علیه السلام پیش از برخورد با سپاه حرّ به مدینه یا مکه برمى گشت، در آنجا ممکن بود با وساطت و میانجی گرى شخصیت هایى مانند ابن عباس و ابن عمر صورت صلحى که به نظر ما آن هم تسلیم بود فراهم شود، ولى امام علیه السلام برنگشت و رهسپار کربلا شد.
ثالثاً: چنانچه گفتیم، پیشنهاد امام علیه السلام پیشنهاد صلح نبود؛ زیرا پیشنهاد صلح واقعى از کسی که بدون نیرو و قوه مادى در دست دشمن محصور شده و هر آن بخواهد او و کسانش را قتل عام می نماید، مسخره می شود.
لذا امام علیه السلام پیشنهاد صلح نکرد؛ چون زمینه ای براى آن نبود و پیشنهادى هم که داد، پیشنهاد صلح با حکومت نبود، بلکه دعوت و اتمام حجتى به مردم کوفه بود که سوء باطن و دنیاپرستى و بی وفایى آنها را آشکارتر ساخت.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم ( بخش 35: ماهیت قیام امام علیه السلام و رد شبهات نویسنده شهید جاوید)
ثبت دیدگاه