همراه با محرم ( بخش 29: حدیث ام سلمه)
حدیث ام سلمه
47. باید دانست که اخبار کثیره ای ام سلمه از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم راجع به شهادت سیدالشهدا علیه السلام و مکان شهادت آن حضرت روایت کرده است که محدثان و مورخان اهل سنت و شیعه بالاتفاق این احادیث را تخریج کرده، و وقتى کتب حدیث و تاریخ را بررسى می کنیم، شکى در صحت این روایات و حیات ام سلمه تا پس از شهادت امام علیه السلام طبق همین احادیث باقى نمی ماند.
تعدادى از این روایات را علامه امینى در کتاب سیرتنا وسنّتنا تخریج کرده است. هم اکنون کتاب های زیادى از اهل سنت در مکتبه مختصر حقیر موجود است که همه این احادیث را روایت کرده اند.
پس ام سلمه می دانسته که امام علیه السلام در عراق شهید می شود. امام علیه السلام هم علاوه بر علم امامت نمی شود که از این همه روایاتى که زن و مرد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند و خودش هم از آن حضرت شنیده بود، بی اطلاع باشد. اوضاع و احوال هم توجه خطر را به جان امام علیه السلام نشان می داد.
طبع این جریان اقتضا می کند حال که امام علیه السلام عازم عراق شده، ام سلمه با آن علاقه و ارادتى که به حضرت دارد که او را از فرزند خودش عزیزتر می داشت، برایش پیغام فرستاده باشد و بر اساس احادیثى که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده، تقاضا کند که از سفر عراق صرف نظر نماید.
مسعودى هم در اثبات الوصیه همین را نقل کرده است که از آن استفاده می شود و امام علیه السلام هم مثل جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از شهادت خود و از مکان آن اطلاع داشت و می دانست به کجا می رود؛ ولى چون متضمن علم امام علیه السلام به شهادت و پایان این سفر بوده، این همه مورد اشکال شما شده است؛ و اگر دلالت می کرد بر اینکه امام علیه السلام آینده را پیش بینى نمی کرد و ام سلمه هم خبر نداشت، و به امام علیه السلام توصیه کرده بود که براى تأسیس حکومت به عراق برود، در نظر شما بى اشکال می شد، کتاب اثبات الوصیه معتبر می گردید و سند نداشتن دلیل بر ضعف نمی شد، و گفته های آنان که وفات ام سلمه را قبل از شهادت امام علیه السلام معین کرده اند، همه مردود می شد، چون آنچه فهمیده می شود ملاک صحت و سقم احادیث و تواریخ در این مورد، این است که با این طرح علیل شما موافق یا مخالف باشد.
نه آقاى عزیز! این طور بررسى و تحقیق صحیح نیست. بررسى و تحقیق را بدنام نکنید.
اما کلام در صحت این حدیث به طور مختصر این است که ما مکرر گفته ایم که یکى از طرق اعتماد بر حدیث وجود اشباه و نظایر آن در روایات صحیحه و اعتضاد سند و متن آن به اسناد و متون دیگر است. این متن اگرچه بدون سند روایت شده، ولى با توجه به روایاتى که از ام سلمه نقل شده و دلالت بر حیات او تا پس از شهادت امام علیه السلام دارد، مورد اطمینان است و فرضاً این کتاب اثبات الوصیه از مسعودى نباشد، از هرکس باشد معلوم است که مولف آن یک نفر از اهل تتبع و اطلاع و محیط به اخبار و احادیث بوده است و مجرد اینکه مواردى در کتاب پیدا شود که با اخبار دیگر موافق نباشد یا عدم حجیت آن معلوم باشد، دلیل بى اعتبارى تمام مطالب کتاب نیست و چنان که قبلاً هم تذکر دادیم، کمتر کتابى است که از این نقیصه خالى باشد. وانگهى عدم ذکر سند در مطالب تاریخی مضر به اعتبار و اعتماد بر نقل آن نیست؛ علاوه بر این، مدرک منحصر به اثبات الوصیه نیست و علامه مجلسى ـ علیه الرحمه ـ در بحار و قطب راوندى در خرائج نیز آن را روایت کرده اند، و از متن نقل این دو بزرگوار آشکار است که از اثبات الوصیه آن را نگرفته اند. رد این حدیث با اعتضادش به شواهد و قرائن دیگر جایز نیست، و نویسنده هم چون نسبت به این دو کتاب نمی توانسته چیزى بگوید و در انتساب آنها به علامه مجلسى و قطب راوندى ـ علیهما الرحمه ـ تردید کند، به طور اجمال و به نحوى که خواننده در اشتباه بیفتد، به آن دو کتاب اشاره کرده و گذشته است.
واقعاً این روش تحقیق عمیق عجیب و بى سابقه است. چرا روایت بحار و خرائج را رها کرده اید و این روایت اثبات الوصیه را مطرح ساخته اید؟
معناى حدیث
راجع به معناى حدیث در صفحه 115 می گوید: اگر بگوییم مضمون حدیث این است که امام علیه السلام از همان مکه به قصد قربانگاه خود در کربلا حرکت کرده است، با گفتار و کردار امام علیه السلام مخالف می شود؛ زیرا مسلّم است امام علیه السلام از مکه به قصد کوفه حرکت کرد، نه به قصد کربلا.
جواب می گوییم: اگر کسى بگوید امام علیه السلام به قصد کوفه و براى تأسیس حکومت حرکت کرد، با کردار و گفتار آن حضرت، و با خبرهایى که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام از شهادت امام علیه السلام در کربلا داده بودند و با اوضاع و احوال و مزاج سیاسى و اجتماعى آن عصر مخالف است.
تعجب است! شما که خواب امام علیه السلام را برحسب نقل طبرى و دیگران قبول دارید که فرمود: به کارى مأمور شده ام که انجام خواهم داد و آن خواب را به کسى نگفته و نخواهم گفت؛ با اینکه برنامه ای که امام علیه السلام اجرا کرد تقریباً پرده از روى آن خواب برداشت و معلوم شد که مأموریت امام علیه السلام فوق العاده بوده است، مع ذلک می گویید مسلّم است که امام علیه السلام از مکه به قصد کوفه حرکت کرد! اگر امام علیه السلام مأموریتش رفتن به کوفه بود با اینکه به قول شما على الظاهر هم به سوى کوفه می رفت، چرا به عبدالله بن جعفر نفرمود مأمورم به کوفه بروم؟ اینکه یک امر سرّى و محرمانه نبود.
پاسخ به پرسش ها
در صفحه 116 براى اینکه ثابت کند امام علیه السلام به قصد کوفه می رفت نه کربلا و ضمناً جهل امام علیه السلام را ـ العیاذ بالله ـ نسبت به جریان هایى که جلو می آمد در اذهان وارد سازد، نُه پرسش به این شرح مطرح کرده است.
1. اگر امام علیه السلام قصد داشت از مکه به کربلا برود، چرا مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد؟
جواب: مگر نمی شود امام علیه السلام خود قصد کربلا داشته باشد و مسلم را به کوفه اعزام فرماید. این اعزام متضمن مصالح مهمى بود که نظر به آن مصالح لازم بود و در اوایل بخش سوم همین کتاب حاضر تحت عنوان «مصالح اعزام مسلم علیه السلام » مصلحت های اعزام او را مطالعه فرمایید.
2. چرا به اتکاى نامه مسلم حرکت کرد؟ چون مسلم آمادگى کوفه را گزارش داده بود، نه کربلا را.
جواب: به اعتراف شما در (صفحه 133) براى این از مکه حرکت فرمود که به دست عمال یزید گرفتار نشود، و برحسب روایات براى این حرکت کرد که خونش در مکه ریخته نشود و احترام حرم هتک نگردد.
و اگر به اتکاى نامه مسلم حرکت کرد، پس چرا برحسب اقرار خودتان در صفحه 261 پس از وصول نامه مسلم با اینکه از امام علیه السلام تقاضا کرده بود در حرکت تعجیل فرمایند، چهارده روز در مکه توقف فرمود؟ و چرا پس از آنکه آخرین گزارش مسلم متضمن خبر عهدشکنى مردم کوفه و تقاضاى مراجعت به مکه رسید، مراجعت نفرمود؟
3. چرا به عبدالله زبیر فرمود: من قصد رفتن به کوفه دارم؟
4. چرا ابن عباس به امام علیه السلام گفت به کوفه نرو؟
5. و چرا عبدالله بن مطیع به آن حضرت گفت به کوفه نرو؟
جواب: آنچه در الفاظ مثل ابن عباس و ابن مطیع سخن از منع از رفتن به کوفه گفته شده براى این است که رفتن امام علیه السلام را به کوفه و عراق خطرناک می دانستند، و از طرفى هم می دیدند امام علیه السلام متوجه استان کوفه است، و غرضشان منع امام علیه السلام از رفتن به شهر کوفه نبود، بلکه غرضشان بازداشتن امام علیه السلام از حرکت به سوى عراق بود. همین عبدالله بن مطیع وقتى حضرت از مدینه عازم مکه بود (و به قول شما تصمیم رفتن به عراق را نداشت)، به حضرت عرض کرد: «فَإِیاک أَنْ تَقْرُبَ الْکوفَه»؛ جمعى هم که حضرت را از رفتن به کوفه منع می کردند، براى همان اخبار بود که از شهادت او در کربلا شنیده بودند.
به هرحال غرض اشخاصى که امام علیه السلام را از رفتن به کوفه منع می کردند شهر کوفه نبود، غرضشان استان عراق بود؛ لذا مانند دو لفظ مترادف گاهى عراق و گاهى کوفه می گفتند.
ابن عباس به ابن زبیر گفت: هَذَا حُسَینٌ یخْرُجُ إِلَى الْعِرَاقِ.
و به امام علیه السلام عرض کرد: قَدْ أَرْجَفَ النَّاسَ أَنَّک سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ.
و نیز عرض کرد: إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ قَوْمٌ غَدِرٌ.
عبدالرحمن مخزومى به حضرت عرض کرد: إِنَّک تُرِیدُ الْـمَسِیرَ إِلَى الْعِرَاقِ.
امام علیه السلام فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یمْضِی مَعَنَا إِلَى الْعِرَاقِ».
فرمایش امام علیه السلام به ابن زبیر: «لَقَدْ حَدَّثْتُ نَفْسِی بِإِتْیانِ الْکوفَه»، نیز به همین معنى است؛ چنان که در ذیل همین خبر است که امام علیه السلام فرمود: «إِنَّ هَذَا لَیْسَ شَیءٌ یُوتَاهُ مِنَ الدُّنْیَا أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْـحِجَازِ إِلَى الْعِرَاقِ».
درحقیقت مردم کوفه، یعنى سران عراق دعوت کرده بودند که حضرت به عراق تشریف فرما شود؛ چون کوفه مرکز عراق بود، در سخنان به آنجا اشاره می شد.
علاوه براین رفتن و اتیان به مکانى ملازم ورود به آن مکان نیست.
اگر کسى شخصى را دعوت کند، و آن شخص می داند او مرد ضیافت و میهمان پذیر نیست، وقتى برود در منزلش را می بندد و به میهمان اهانت می کند؛ مع ذلک چون اصرار می نماید با علم به این موضوع براى اتمام حجت و اینکه معلوم شود به دروغ اظهار علاقه و دعوت می نماید و دعوت او را قبول کند، و بگوید فلان روز به خانه یا به شهر یا محل شما می آیم، با علم به اینکه او را راه نمی دهد و در به رویش می بندد، منافات ندارد.
6. چرا از بین راه به مردم کوفه نامه نوشت که من همین روزها به کوفه می آیم؟
جواب: در نامه مرقوم نفرمود: من همین روزها به کوفه می آیم، بلکه مرقوم فرمود: «فَإِنِّی قَادِمٌ عَلَیکمْ فِی أَیامِی هَذِهِ»؛ یعنى من همین روزها بر شما وارد می شوم، و امام علیه السلام به این وعده ای که داد عمل کرد، بر آنها وارد شد؛ نهایت آنها با آن میهمان عزیز بر خلاف وعده هایى که داده بودند، رفتار کردند.
7. چرا بعد از رسیدن خبر قتل مسلم برحسب نقل ارشاد، با اصحاب مشورت فرمود به کوفه بروم یا نه؟
جواب: اولاً: برحسب نقل دینورى وقتى در این موقع از حضرت خواسته شد که مراجعت فرماید، چون در کوفه یار و شیعه ای ندارد، پسران عقیل بدون اینکه امام علیه السلام از آنها نظر بخواهد گفتند: «مَا لَـنَا فِی الْعَیْشِ بَعْدَ أَخِینَا مُسْلِمٍ حَاجَه، وَلَسْنَا بِرَاجِعِینَ حَتَّى نَمُوتَ».
و برحسب نقل طبرى هم وقتى آن دو مرد اسدى خبر شهادت مسلم و هانى را به عرض رساندند، پسران عقیل (باز هم بدون آنکه از طرف امام علیه السلام موضوع در مشورت گذاشته شود) گفتند: «وَالله لَا نَبْرَحُ حَتَّى نُدْرِک ثَأْرَنَا أَوْ نَذوُقَ مَا ذَاقَ أَخُونَا».
امام علیه السلام فرمود: خیرى در زندگى پس از اینان نیست. بعضى هم گفتند تو مانند مسلم نیستى. اگر به کوفه بروى، مردم به سوى تو شتابان تر می شوند.
ابن کثیر نیز قریب به این مضمون نقل کرده است.
شما براى اینکه می بینید اگر بخواهید این نقل ها را هم بنویسد با نقل الارشاد صورت معارضه پیدا می کند و زمینه صحنه سازى ها و مغلطه کارى هایى را که در (صفحه 273) به نام شوراى صحرا مرتکب شده اید از میان می رود، و از جواب این اشکال که چرا امام علیه السلام در این موقع که معلوم شد تأسیس حکومت امکان پذیر نیست مراجعت نکرد، عاجز می شوید، هم در اینجا و هم در آنجا از این نقل ها صرف نظر کرده اید و تحقیق عمیق خود را به این نحو دل بخواهى دنبال می کنید و علاوه پیش دستى کرده، اشکال هم می کنید.
ثانیاً برحسب نقل الارشاد هم حضرت مشورت نفرمود که به کوفه بروم یا نروم فقط به فرزندان عقیل توجه کرد و فرمود: «مَا تَرَوْنَ؟»؛ یعنى رأى شما چیست؟ آنها هم جواب دادند به خدا سوگند برنمی گردیم تا خون خود را بگیریم یا از آنچه او چشید، بچشیم.
در اینجا نه رفتن به کوفه مطرح شد و نه جاى آن بود که امام علیه السلام آن را مطرح کند؛ زیرا شهر کوفه تحت حکومت مطلقه ابن زیاد بود و راه ها همه بسته، ورود و خروج تحت کنترل شدید بود؛ لذا وقتى عرض کردند شما مثل مسلم نیستید و اگر وارد کوفه شوید مردم شتابان تر به سوی شما می آیند، حضرت سکوت فرمود؛ چون می دانست وارد شدن به کوفه امکان ندارد، و مردم هم با او چگونه رفتار می کنند.
به هرحال این نظر خواستن امام علیه السلام از بنى عقیل برحسب روایت الارشاد ملاطفتى نسبت به آنها و اتمام حجت براى آماده کردن همراهان براى رفتن به سوى مقصد بود. اگر فرضاً بنى عقیل رأى به بازگشت می دادند ممکن بود با حل بیعت به آنها اجازه بازگشت بدهد و خود به سوى مقصد روانه شود؛ زیرا امام علیه السلام چنان که مکرر گفتیم ـ مأموریتى داشت که فرمود باید انجام دهم.
«إِنِّی رَأَیتُ رُویا وَ رَأَیتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَمَرَنی بِأَمْرٍ، وَ أَنَا مَاضٍ لَهُ، وَ لَسْتُ بِمُخْبِرٍ بِهَا أَحَداً حَتَّى اُلَاقِی عَمَلِی».
وگرنه معقول نیست با اوضاعى که جلو آمده و سرنوشت سفر معلوم شده بود، اگر غرض تأسیس حکومت اسلامى بود، فقط به اتکای این گفتار بنى عقیل چنین سفرى را دنبال کند و هستى خود و عزیزانش را با علم و اطمینان به عدم حصول مقصود (یعنى حکومت اسلامى) بیهوده در خطر اندازد.
پس این اقدامات امام علیه السلام اتمام حجت و امتحان و آماده کردن بیشتر یاران براى فداکارى بود که درضمن، اصحاب و همراهانش از افراد ضعیف الایمان و دنیاپرست و بى ثبات تخلیص شوند.
لذا به نقل ذهبى در همین جا که به قول شما این مشورت را انجام داد، به اصحابش فرمود: می بینید آنچه را به ما می رسد و نمی بینم این قوم را، مگر آنکه ما را وامی گذارند؛ پس هرکس دوست می دارد بازگردد، برگردد.
8. چرا بعد از دگرگونى اوضاع کوفه، آن حضرت در حضور حرّ بن یزید و اصحابش فرمود: من برمی گردم؟
9. چرا بعد از آنکه از جلب موافقت حرّ مأیوس شد، کاروان خود را به طرف حجاز به حرکت درآورد تا بازگردد؟
جواب: یشنهاد بازگشت، و حرکت دادن کاروان به سوى حجاز ـ چنان که مکرّر از آن در این کتاب جواب داده ایم ـ اتمام حجت بوده، وگرنه می دانست او را رها نمی کنند تا شهید نمایند. اگر می خواست برگردد، پیش از آمدن حرّ که مانعى از بازگشت نبود، برمی گشت.
مکرر گفته ایم که سیره انبیا و اولیا، بلکه سنت الله بر آن قرار گرفته است: «لِئَلَّا یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّه».
لذا در پاسخ عمر بن سعد فرمود: «مَنْ خَادَعَنَا فِی اللهِ انْخَدَعْنَا لَهُ».
برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
ثبت دیدگاه