حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

دوشنبه, ۹ تیر , ۱۴۰۴ Monday, 30 June , 2025 ساعت ×
بررسی علل و هدف های قیام/3
۰۹ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۴
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم،برگرفته از آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره به بحث «بررسی علل و هدف های قیام امام حسین علیه السلام» پرداخته شده است.
پ
پ

همراه با محرم ( بخش 22: بررسی علل و هدف های قیام امام حسین علیه السلام) -قسمت سوم

امام علیه السلام آگاه بود

مدارک و مصادر معتبر تاریخى دلالت دارد بر آنکه امام علیه السلام از شهادت خود و حاصل نشدن پیروزى نظامى علم و آگاهى داشت، و می دانست که شرایط تأسیس حکومت اسلامى فراهم نیست؛ پس هدف آن حضرت از قیام اعلان بطلان حکومت یزید و احیای دین و رفع اشتباهات و انحرافات فکرى و نجات نظام حکومتى اسلام و دفع ضربات کشنده حکومت یزید از دین بود.

جمع آورى ادله و مدارک نامبرده محتاج به تتبع فراوان و تألیف کتابی جداگانه است. فقط ما براى اینکه معلوم باشد تأسیس حکومت اسلامى هدف قیام امام علیه السلام نبوده است، چند مورد را از خلال جریان نهضت امام علیه السلام و حواشى آن یادآور می شویم.

1. به عبدالله بن زبیر در مکه فرمود: والله اگر من کشته شوم و یک وجب از مسجدالحرام بیرون باشم، دوست تر دارم از اینکه در آن کشته شوم، و اگر دو وجب از آن دورتر باشم و کشته شوم، خوش تر می دارم:

«وَأَیْمُ اللهِ لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّه مِنْ هَذِهِ الْـهَوَامِّ لَاسْتَخْرَجُونِی حَتَّی یَقْضُوا بِی حَاجَتَهُمْ وَاللهِ لَیَعْتَدُنَّ بِی کمَا اعْتَدَتِ الْیهُودُ فِی السَّبْتِ».

«به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهى باشم مرا بیرون می آورند تا مقصود خود را انجام دهند؛ به خدا سوگند در بی حرمتی به من از حد بگذرند، چنان که یهود در مورد شنبه از حد گذشتند (و احترام شنبه را از بین بردند)».

ما داورى را براى شما خوانندگان عزیز می گذاریم و می پرسیم آیا می شود کسی که در هنگام رفتن به کوفه این گونه با سوگند و تأکید سخن می گوید و از شهادت خود خبر می دهد، به تأسیس حکومت و ساقط کردن بنى امیه امیدوار باشد؟

2. کانَ الْـحُسَینُ یقُولُ:

«وَاللهِ لَا یدَعُونِی حَتَّى یسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَه مِنْ جَوْفِی، فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللهُ عَلَیهِمْ مَنْ یذِلُّـهُمْ حَتَّى یکونُوا أَذَلَّ‏ مِنْ فُرَامِ الْأَمَه . وَ (الْفُرَامُ) خِرْقَه تَجْعَلُهَا الْـمَرْأَه فِی قُبُلِهَا إِذَا حَاضَتْ».

یعنى امام حسین علیه السلام مى فرمود:

«به خدا سوگند مرا رها نمی کنند تا خون قلبم را بیرون آورند. پس وقتى چنین کردند، مسلط می سازد خدا بر آنها کسى را که آنان را ذلیل نماید که از خرقه کنیز هم خوارتر گردند».

آیا کسی که این کلام را بر زبان داشت، و چنانچه ظاهر جمله «کان الحسین» است، آن را مکرر می فرمود، پیروزى نظامى خود و شکست دشمن را پیش بینى می کرد؟

3. وقتى عبدالله بن جعفر و یحیى بن سعید، برادر استاندار مکه معظمه، اصرار در منع امام علیه السلام از رفتن به عراق کردند، جواب فرمود:

«إِنِّی رَأَیتُ رُویا فِیهَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم ، وَأُمِرْتُ فِیهَا بِأَمْرٍ أَنَا مَاضٍ‏ لَهُ‏، عَلَی‏ کانَ أَوْ لِی. فَقَالَا لَهُ: فَمَا تِلْک الرُّویا؟ قَالَ: مَا حَدَّثْتُ أَحَداً بِهَا، وَمَا أَنَا مُحَدِّثٌ بِهَا حتَّى‏ أَلقَى رَبِّی»؛

یعنى من رسول خدا را در خواب دیدم و به کارى مأمور شده ام که آن را انجام می دهم، خواه به زیانم باشد یا به سودم. گفتند: این خواب چیست؟! فرمود: آن را براى کسى نگفته ام و براى کسى نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات کنم.

شما پس از واقعه کربلا و مصیبات جانکاهى که بر امام علیه السلام وارد شد و اسارت اهل و عیال آن حضرت، و آن صبر و استقامت و شجاعت و فداکارى که از امام علیه السلام ظاهر شد، غیر از این می فهمید که این خواب راجع به پایان این سفر، و دستورالعمل هایى در مورد این امتحان بی نظیر و آزمایش عظیم بوده است؟ به نظر ما حوادثى که بعد روی داد، همه روشنگر این خواب و تعبیر آن بود.

4. وقتى عبدالله بن مطیع در بین راه عراق به محضر امام علیه السلام شرفیاب شد و صریحاً و با اصرار و سوگند آن حضرت را از رفتن به عراق منع کرد، امام علیه السلام به او پاسخ نداد که چون مقدمات تأسیس حکومت اسلامى فراهم شده، ناچار از رفتن می باشم؛ بلکه عبارت تاریخ این است: «فَأَبَى إِلَّا أَنْ یمْـضِی»؛ و فرمود: «لَنْ یصِیبَنَا إِلَّا مَا کتَبَ اللهُ لَـنَا». و در مرتبه نخست که ابن مطیع امام علیه السلام را منع کرد فرمود: «یقْضِی اللهُ مَا أَحَبَّ».

اگر امام علیه السلام در رد گفتار او که از شهادت و کشته شدن حضرت را بیم می داد، دلیل قانع کننده ای که موافق با منطق او باشد و احتمال یا اطمینان او را به شهادت امام علیه السلام رد کند داشت، می فرمود و او را قانع می کرد که کشته شدن در کار نیست و این احتمال ضعیف است؛ درحالی که می بینیم یا پاسخى به او نداد یا پاسخى فرموده که تلویحاً پیش بینى ابن مطیع را تأیید می کند، و اقلاً روشنگر این حقیقت است که امام علیه السلام به پیروزى اطمینان نداشته است.

5. داستان زهیر نیز روشنگر این حقیقت است که امام علیه السلام عازم شهادت بوده و احتمال پیروزى نظامى، و موازنه  دو نیرو هرگز در کار نبوده است؛ زیرا وقتى زهیر که آن همه اصرار به فاصله گرفتن از امام علیه السلام داشت، از محضر امام علیه السلام با چهره  تابناک و بشارت زده و مسرور مراجعت کرد و همسرش را طلاق داد تا به کسانش ملحق شود و گفت: دوست ندارم به سبب من به تو غیر از خیر برسد، به اصحابش گفت: هرکس دوست می دارد از من پیروى کند، و الا این آخرین عهد من است و سپس حدیث سلمان را براى آنها نقل کرد، و از همراهانش خداحافظى کرد، و گفت: شما را در نزد خدا ودیعه می گذارم.

از این داستان شما چه می فهمید؟ چرا زهیر یک باره منقلب گردید و عوض شد؟ مگر امام علیه السلام به او چه فرمود؟ و چرا چهره اش تابناک و مسرور شد؟ آیا امام علیه السلام به او وعده فتح و پیروزى و امارت و ریاست داد و به او فرمود: بیا با هم برویم کوفه را بگیریم و تو استاندار کوفه یا مصر یا خراسان یا فرمانده ارتش باش؟ یقیناً چنین سخنانى بین امام علیه السلام و زهیر رد و بدل نشده است.

چرا زهیر زنش را طلاق داد؟ مگر هرکس به جهاد می رفت یا زهیر هروقت به جهاد می رفت، همسرش را طلاق می داد؟

اینکه به همسرش گفت: دوست نمی دارم به سبب من غیر از خیر به تو برسد، چه معنایى داشت؟

اگر امام علیه السلام براى تأسیس حکومت اسلامى که موازنه  قواى طرفین، به قول نویسنده شهید جاوید، محرز بود می رفت، مگر زن زهیر از تأسیس حکومت اسلامى چه شر و ضررى می دید؟

چرا به همراهانش گفت: این آخرین دیدار من است و با آنها خداحافظی کرد؟

شما را به خدا سوگند درست در این داستان دقت کنید ببینید از آن چه می فهمید؟ آیا غیر از این می فهمید که زهیر در اثر دیدار و شنیدن مواعظ امام علیه السلام دانست که این راه به شهادت منتهى می شود، و امام علیه السلام یک مأموریت خاص الهى دارد و به سوى شهادت و فداکارى می رود، و شهادت در رکابش سعادت و رستگارى جاودانى است؟

غیر از این بود که زهیر دل از دنیا و نعمت های آن کند و خود را به خدا فروخت و آماده شهادت شد.

6. در منزل ثعلبیه وقتى خبر شهادت مسلم بن عقیل رسید و به ظاهر هم معلوم شد اوضاع مساعد با تأسیس حکومت نیست، و شکست نیروى امام علیه السلام حتمى است، اگر امام علیه السلام به قصد شهادت به کربلا نمی رفت، چرا از همان جا مراجعت نفرمود؟ و چگونه این راه ـ به قول شما ـ مجهول العاقبه را بدون اینکه قصد و هدفى داشته باشد ادامه داد، و به نظر ابتدایى و عاطفى و ظاهرى بنى عقیل تسلیم شد؟ و آیا به نظر نویسنده شهید جاوید! اگر امام علیه السلام طبق جریان عادى سیر می کرد و وضع را مطالعه و بررسى می فرمود چگونه شد که به نظر آن همه شخصیت های نامى و سیاستمداران ورزیده در مدینه و مکه تسلیم نشد، و در اینجا به نظر بنی عقیل فوراً تسلیم شد؟ و شورایى را که به قول شما در صحرا تشکیل داد در مدینه یا مکه تشکیل نداد؟

آیا اینها همه دلیل نیست که امام علیه السلام مقصد و مأموریت و هدف دیگر داشت؟

7. در منزل زباله که خبر شهادت عبدالله بن یقطر رسید و امام علیه السلام اعلام کرد هرکس مایل است برگردد؛ چون کراهت داشت از اینکه کسى با او همراهى کند، مگر آنکه از پایان کار آگاه باشد، و می دانست که اگر بدانند با او همراهى نمی نمایند، مگر کسانی که بخواهند با او مواسات نموده و کشته شوند، وقتى این اعلام شد مردم از راست و چپ متفرق شدند و غیر از افرادى که از مدینه با او آمده بودند و تنى چند کسى باقى نماند، ولى امام باز هم به سیر خود ادامه داد. اینجا دیگر معلوم شد که بنى عقیل نمی توانند خون مسلم را بگیرند. امام علیه السلام کجا می رفت و چه مقصدى داشت؟ اگر بگویید مقصدش کوفه بود، با این اوضاع که جلو آمده بود، کوفه رفتن نه امکان داشت و نه جز گرفتارى نتیجه ای داشت؛ پس غیر از کربلا مقصد دیگر تصور نمی شود.

8. وقتى فرستاده ابن اشعث و ابن سعد نامه آوردند و پیغام مسلم علیه السلام را رساندند که از حضرت تقاضاى مراجعت کرده، امام علیه السلام به پیشنهاد او ترتیب اثر نداد و مراجعت نکرد و فرمود: «کلُّ مَا حُمَّ نَازِلٌ وَعِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُ أَنْفُسَنَا، إلخ» ؛ هرچه مقدر شده نازل می شود، ما جان های خود را در راه خدا پیشکش می سازیم.

آقاى نویسنده محترم! بفرمایید این سخنان امام علیه السلام چه معنایى دارد؟ امام علیه السلام چرا جان خود را در راه خدا می دهد و از شهادت استقبال می کند و از رفتن منصرف نمی شود؟ این کلمات که شاهد قوت تصمیم است در این موقع که خطر نزدیک و قطعى است، دلیل این است که امام علیه السلام آگاهانه و مصممانه راه شهادت را پیش گرفته است.

9. در بطن عقبه مردى حضور امام علیه السلام شرفیاب شد و آن حضرت را سوگند داد برگردد، و گفت:

«فَوَ اللهِ مَا تَقْدَمُ إِلَّا عَلَى الْأَسِنَّه وَحَدِّ السُّیوفِ، إلخ»؛ به خدا سوگند وارد نمی شوى مگر بر نوک نیزه ها و دم شمشیرها.

امام علیه السلام فرمود: «إِنَّهُ لَا یَخْفَی عَلَی مَا ذَکَرْتَ وَلَکِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَا یُغْلَبُ عَلَی أَمْرِهِ».

این کلام نیز صریح است بر اینکه امام علیه السلام شهادت را پیش بینى می کرد و به سوی شهادت می رفت. فرمود: بر من آنچه گفتى پنهان نیست؛ یعنى می دانم بر نوک نیزه و دم شمشیر وارد می شوم؛ ولى خداوند مغلوب امرى که کرده است نمی شود.

اشاره به اینکه امر خدا است و باید این امتحان و آزمایش و فداکارى انجام شود و من کشته خواهم شد یا اینکه مقصود این است که آنچه گفتى راست است و مرا می کشند، ولى بنی امیه نمی توانند نور خدا را خاموش کنند، و خدا در همین شکست ظاهرى پیروزى واقعى ما را قرار داده، و با شمشیر و نیزه و کشتن من و اسیرى اهل و عیالم خدا که مقصود و مطلوب من است، مغلوب نمی شود و بقای اسلام و احکام دین که هدف ماست، تضمین می شود و برحسب روایت ابن صباغ فرمود:

«لَا یَخْفَی عَلَی شَیءٌ مِمَّا ذَکَرْتَ، وَلَکِنِّی صَابِرٌ وَ مُحْتَسِبٌ إِلَى أَنْ یقْضِی اللهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولاً».

10. شیخ مفید و طبرسى و ابن کثیر نقل کرده اند که در بطن عقبه فرمود:

«وَالله لَا یدَعُونِی‏ حَتَّى‏ یسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَه مِنْ جَوْفِی فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللهُ عَلَیهِمْ مَنْ یذِلُّـهُمْ حَتَّى یکونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ»؛

یعنى مرا رها نمی کنند تا خونم را بریزند و وقتى مرا کشتند، خدا بر آنها مسلط فرماید کسى را که آنها را از همه امم ذلیل تر سازد.

11. مفید از على بن الحسین علیه السلام نقل می نماید:

«خَرَجْنَا مَعَ‏ الْـحُسَینِ‏ فَمَا نَزَلَ‏ مَنْزِلاً وَ لَا ارْتَحَلَ مِنْهُ إِلَّا ذَکرَ یحْیى بْنَ زَکرِیا وَقَتْلَهُ؛ وَقَالَ یوْماً: مِنْ هَوَانِ الدُّنْیا عَلَى الله أَنَّ رَأْسَ یحْیى بْنِ زَکرِیا اُهْدِی إِلَى بَغِی مِنْ بَغَایا بَنِی إِسْرَائِیلَ»؛

یعنى با حسین علیه السلام بیرون شدیم، در منزلى فرو نیامدیم و از آن کوچ نکردیم مگر آنکه یاد از یحیى بن زکریا و کشته شدن او می کرد و روزى فرمود: از خوارى دنیا در نزد خدا این است که سر یحیى بن زکریا هدیه شد به سوی زن زناکارى از زنان زناکار بنى اسرائیل.

شما بگویید امام علیه السلام شهادت خود را پیش بینى نمی کرد، بگویید براى تأسیس حکومت به کوفه می رفت، پاسخ این حدیث معتبر را که مفید و طبرسى روایت کرده اند، چه می فرمایید؟

12. شیخ مفید روایت کرده است که عمر بن سعد به امام علیه السلام گفت: یا اباعبدالله در نزد ما مردمانى سفیه می باشند، گمان می کنند من تو را می کشم؟

«فَقَالَ لَهُ الْـحُسَینُ علیه السلام : إِنَّهُمْ لَیسُوا بِسُفَهَاءَ وَلَکنَّهُمْ حُلَمَاءُ؛ أَمَا إِنَّهُ تَقِرُّ عَینِی‏ أَنْ‏ لَا تَأْکلَ‏ بُرَّ الْعِرَاقِ بَعْدِی إِلَّا قَلِیلاً»؛

امام فرمود: آنان سفها نیستند بلکه خردمندانند؛ آگاه باش که چشم مرا روشن می سازد اینکه تو از گندم عراق بعد از من نمی خورى مگر کمى.

امام که از آینده خود و عمر بن سعد این گونه آگاهى داشت، چگونه از پایان سفر عراق آگاه نبود.

13. خطبه معروفه «خُطَّ الْـمَوْتُ‏ عَلَى‏ وُلْدِ آدَمَ، إلخ»، که هنگام حرکت به سوى عراق انشا فرمود، صراحت دارد بر اینکه آن حضرت به قصد شهادت و کشته شدن از مکه خارج شد و هیچ گونه توجیه و تأویل در این خطبه صحیح نیست، و ایرادات غیروارد نویسنده شهید جاوید در جاى خود بررسى و پاسخ داده می شود.

14. وقتى عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام امام علیه السلام را از رفتن به عراق به علت مساعد نبودن اوضاع منع کرد، و نگرانى خود را از کشته شدن آن حضرت ابراز داشت، و ادله این نگرانى را به عرض رسانید، امام علیه السلام با اینکه نصیحت و خیرخواهى او را تصدیق فرمود و کلام او را خردمندانه شمرد، به رأیش عمل نکرد و رهسپار عراق شد.

15. هنگامى که ابن عباس امام علیه السلام را از رفتن به عراق منع کرد و دلایل خود را به سمع مبارک آن حضرت رسانید، و پیشنهاد کرد به یمن هجرت فرماید؛ «فَقَالَ الْإِمَامُ الْـحُسَینُ فِی قُوَّه: آهِ سَبَقَ السَّیفُ الْعَذْلَ»؛ اشاره به اینکه در این موضوع این گونه پیشنهادها و سلامت جویی ها اثر ندارد و باید تسلیم امر خدا بود.

16. در نامه ای که براى بنى هاشم هنگام توجه به عراق نوشت، مرقوم فرمود:

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ لَـحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنِّی‏ لَمْ‏ یبْلُغِ‏ الْفَتْحَ‏».

این نامه نیز آگاهى امام علیه السلام را از پایان کار و اینکه هدف تأسیس حکومت نبوده، به صراحت و وضوح بیان می کند و پاسخ به توجیه و تفسیر ناصوابى که از این مکتوب نویسنده شهید جاوید کرده است، به موقع خود به نظر خوانندگان عزیز خواهد رسید.

17. پیش از خروج از مدینه در روضه منوره بر سر قبر جدش فرمود:

«کیفَ أَنْسَى شِیعَتِی، وَأَنَا سَأُضَحِّی بِنَفْسِی مُخْتَاراً فِی سَبِیلِهِمْ»؛

یعنى چگونه شیعه ام را فراموش کنم و حال اینکه به زودى جانم را به اختیار در راه آنان قربان می کنم.

سپس از قبر جدا شد و به خود خطاب فرمود:

«لَقَدْ وَجَدْتُ وَرَاءَ هَذَا الْـحِجَابِ مَا تَاقَتْ إِلَیْهِ نَفْسـی مُنْذُ زَمَنٍ طَویلٍ، وَحَانَ مَوْعِدُ الْـخَلَاصِ؛ وَقَدْ غَسَلْتُ یَدی مِنَ الْـحَیَاه، وَعَزَمْتُ عَلَی تَنْفِیذِ مَا أَرادَ اللهُ».

یعنى در پشت این پرده آنچه را که از دیرباز جانم مشتاق آن بود، یافتم و موعد خلاص نزدیک شده، و به تحقیق دستم را از زندگى دنیا شسته و بر اجرای آنچه خدا اراده کرده است، عازم هستم.

18. ابن صباغ نقل می کند که فرزدق به امام علیه السلام عرض کرد: چگونه به اهل کوفه اعتماد می کنى، پس از آنکه عموزاده ات مسلم را کشتند؟ امام علیه السلام فرمود:

«أَمَا إِنَّه صَارَ إِلَی رَحْمَه اللهِ تَعَالَی وَرِضْوَانِهِ وَقَضَی مَا عَلَیهِ وَ بَقِی مَا عَلَینَا»؛

یعنى مسلم به سوى رحمت و رضوان خدا رفت و آنچه را بر او بود انجام داد و آنچه بر ما است (از شهادت) باقى مانده است و سپس این اشعار را انشاد کرد:

فَإِنْ تَکنِ الدُّنْیا تُعَدُّ نَفِیسَه       فَإِنَّ ثَوابَ اللهِ أَعْلَى وَأَنبَلُ

وَإِنْ تَکنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِئَتْ      فَقَتْلُ امْرِئٍ فِی اللهِ بِالسَّیفِ أَفْضَلُ

إلخ

19. بشر بن غالب روایت کرده است که ابن زبیر به حضرت عرض کرد که کجا می روى؟ به سوی مردمى که پدرت را کشتند و برادرت را طعن نیزه زدند؟ امام علیه السلام فرمود: اگر کشته شوم دوست تر دارم از آنکه احترام مکه هتک شود.

20. ابن عمر نامه ای به امام علیه السلام نوشت و امام علیه السلام را از اینکه به سوی قتلگاه می رود خبر داد و گفت: عایشه به من خبر داد: شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: حسین در زمین بابل کشته می شود.

امام علیه السلام فرمود: پس ناچار باید قتلگاه خود را ببینم.

21. ابن کثیر و ذهبى روایت کرده اند: عمره بنت عبدالرحمان نامه ای به حضرت نوشت که امام علیه السلام را خبر می داد از اینکه به سوى قتلگاه خود می رود، و در آن نامه نوشت گواهى می دهم که عایشه براى من روایت کرد: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: حسین در زمین بابل کشته می شود. امام علیه السلام فرمود: پس چاره ای جز رفتن به قتلگاهم ندارم.

در جایى که زن ها با اینکه کمتر وارد در این گونه امور بودند، بدانند امام علیه السلام در این سفر به سوی شهادت می رود، بر خود امام علیه السلام حتماً پوشیده نبوده است.

22. و نیز ذهبى از یزید الرشک از کسى که شخصاً با امام علیه السلام سخن گفته بود، روایت کرده است که خیمه هایى را در بیابان سرپا دیدم، به آنجا رفتم و آن حضرت را دیدم قرآن می خواند و اشکش بر گونه های مبارکش جارى بود.

«فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ وَاُمِّی یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ مَا أَنْزَلَک هَذِهِ الْبِلَادَ وَالْفَلَاه الَّتِی لَیْسَ بِهَا أَحَدٌ؟ قَالَ: هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَه إِلَی وَلَا أَرَاهُمْ إِلَّا قَاتِلی فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک لَم یَدَعُوا للهِ حُرْمَه إِلَّا انْتَهَکُوهَا، فَیُسَلِّطُ اللهُ عَلَیْهِمْ مَن یُذِلُّـهُمْ حَتُّی یَکُونُوا أَذَلَّ مِنْ فُرْمِ الْأَمَه ؛ یَعْنِی مَقْنَعَتَهَا».

و ابن کثیر نیز این حدیث را روایت کرده است.

یعنی عرض کردم:

پدر و مادرم فدایت پسر پیغمبر چه چیزی تو را به این بلاد و بیابانی که کسی در آن نیست فرود آورد؟ فرمود: «این نامه های اهل کوفه است به من و نمی بینم آنها را مگر اینکه مرا می کشند.

وقتی مرا کشتند نمی گذارند از برای خدا حرمتی را مگر اینکه آن را هتک می نمایند پس خدا بر آنها مسلط می سازد کسی را که آنان را ذلیل گرداند تا آنکه از مقنعه کنیز ذلیل تر گردند».

23. حسن بن دینار از معاویه بن قره روایت کرده است که حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند در مورد من از حق درگذرند؛ همان طور که بنى اسرائیل در مورد روز شنبه از حق درگذشتند.

24. نیز ذهبى هشت حدیث دیگر روایت می کند که دلالت دارد بر آنکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام و خود امام علیه السلام و جمع دیگری می دانستند که آن حضرت در عراق در کربلا شهید می شود.

25. حاکم از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «مَا کُنَّا نَشُک وَأَهْلُ الْبَیْتِ مُتَوَافِروُنَ أَنَّ الْـحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِالطَّفَّ».

یعنى ما شک نداشتیم و اهل بیت اتفاق داشتند بر اینکه حسین علیه السلام در طف شهید مى شود.

26. و نیز ذهبى و ابن کثیر و مسعودى از ابن عباس روایت کرده اند که حسین علیه السلام فرمود: هر آینه اگر کشته شوم در مکان چنین و چنان دوست تر دارم که به واسطه من به مکه بی حرمتی شود.

27. ابن ابى الحدید می نویسد: میثم تمار با مختار در زندان ابن زیاد بودند و ده روز پیش از ورود امام حسین علیه السلام به عراق شهید شد. میثم از آزادى مختار در زندان به او خبر داد و هم به او خبر داد که به خونخواهى امام حسین علیه السلام قیام خواهد کرد و ابن زیاد را خواهد کشت.

وقتى میثم تمّار که یکى از شاگردان این خانواده است از شهادت امام علیه السلام و این تفصیلات مطلع باشد، و خونخواه امام علیه السلام و قاتل عبیدالله زیاد را بشناسد، آیا ممکن است خود امام علیه السلام از شهادت خود آگاه نباشد؟

28. برحسب آنچه ابن ابى الحدید و ابن عساکر و دیگران روایت کرده اند، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام، بعضى کشندگان امام علیه السلام مانند سنان بن انس و شمر و عمر بن سعد، و حبیب بن حمار و خالد بن عرفطه را به اسم یا به رسم معرفى فرموده بودند و امام علیه السلام نیز آنها را می شناخت؛ چنان که در مورد عمر بن سعد نقل شد و همچنین در مورد شمر نیز روایت کرده اند و زمین کربلا را هم می شناخت و با توجه به خبرهاى شخص امام علیه السلام از شهادت خودش آیا به طور عقلایى می توان احتمال داد که امام علیه السلام از شهادت خود آگاه نبود، و به قصد تأسیس حکومت به عراق می رفت؟!

29. ابن السکن، بغوى، ابن منده، ابونعیم، ابن عبدالبر، ابن اثیر، ابن حجر و ابن عساکر و دیگران از انس بن حارث صحابى (یکى از شهدای کربلا) روایت کرده که گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ: «إِنَّ ابْنِی هَذَا، یَعْنِی الْـحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِأَرْضٍ یُقَالُ لَـهَا کَرْبَلَاءُ فَمَنْ شَهِدَ ذَلِک مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ». فَخَرَجَ أَنَسُ بْنُ الْـحَارِثِ فَقُتِلَ بِهَا مَعَ الْـحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ.

یعنى شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مى فرمود: به درستى که این پسرم (حسین) در زمین کربلا کشته می شود، پس هرکس از شما که حاضر این پیش آمد باشد باید او را یارى کند؛ لذا انس بن حارث خارج گشت و در رکاب امام علیه السلام شهید شد.

چند نکته

از این روایت چند نکته استفاده می شود:

الف. انس بن حارث که از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، از شهادت امام علیه السلام آگاه بوده و مى دانسته است که آن حضرت در کربلا کشته می شود و لذا براى اطاعت امر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم براى یارى حسین علیه السلام به آن حضرت ملحق شد.

ب. یارى امام علیه السلام طبق این حدیث معتبر که برحسب قراین شکى در صدور آن نیست واجب است، و برنامه ای که در این قیام از آغاز تا انجام اجرا کرد، مورد تصویب خدا و پیغمبر است.

ج. انس با اینکه می دانست به حکم این حدیث امام علیه السلام کشته می شود، براى یارى امام علیه السلام و فائز شدن به فیض شهادت به کربلا رفت و شهید شد و نگفت: کشته شدن من چه فایده ای دارد، و بهتر این است که من زنده بمانم تا در موقع مقتضى که شمشیر زدن من علیه بنى امیه موثر باشد، وارد پیکار شوم؛ چنان که این احتمال را هم نداد که شاید هنگام شهادت آن حضرت سفر دیگر و وقت دیگر باشد.

د. جایى که انس بن حارث جریان را بداند، و بداند که امام علیه السلام براى چه به کربلا می رود و پایان این حرکت به کجا منتهى می شود، و منتظر آمدن امام علیه السلام به عراق شد تا به درک سعادت شهادت نایل شود، به احتمالات غیرعقلایى ترتیب اثر ندهد؛ درحالی که شاید یک بار بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده بود، امام علیه السلام که خودش مکرّر از جدّ و پدرش بدون واسطه و با واسطه شنیده بود و خصوصیاتش را براى او شرح داده بودند، علاوه بر علم امامت، معقول است بگوییم از این اخبار علم به شهادت خود نداشت و با اوضاع و احوالى که همه نشان می داد رسیدن این موعد نزدیک است و با عدم وجود شرایط تأسیس حکومت امام علیه السلام غیر از شهادت احتمال دیگر بدهد؟

30. سیوطى و ابن حجر و على متقى که خود از رجال و محدثان اهل سنت می باشند، از بزرگان دیگر مانند ابن سعد، طبرانى، ابى داوود، حاکم، بغوى، احمد بن حنبل، ابى حاتم، عبد بن حمید، ابن احمد، ملا ابن راهویه، بیهقى، ابونعیم، خبر شهادت امام علیه السلام و وقوع آن را در کربلا ضمن روایات متعدده از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و از على علیه السلام نقل کرده اند که معلوم می سازد شهادت سیدالشهدا علیه السلام در کربلا امرى مسلّم و معروف بوده، و یکى از علل مهم نگرانى زن و مرد از سفر امام علیه السلام همین اشتهار بوده است.

مثلاً ابن عمر هنگام وداع با امام علیه السلام گفت: «أَسْتَوْدِعُک اللهَ مِنْ قَتِیلٍ»؛ با این وضع اصلاً احتمال اینکه قیام براى حکومت بوده غیرعقلایى و مردود است.

31. برحسب آنچه ابوالفرج مروانى اموى اصفهانى (م. 356ق) درضمن روایات متعدده ای ـ که هرکس به کتاب او رجوع نماید اطمینان به صحت آنها حاصل می کند ـ نقل کرده است وقتى محمد بن عبدالله بن حسن علیه السلام نامزد خلافت شد و جماعتى از بزرگان بنى هاشم با او بیعت کردند و چنان که نقل کرده است منصور خلیفه عباسى دو بار با او بیعت کرد. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مکرر از عدم موفقیت او و کشته شدن او و برادرش خبر داد؛ چنان که از حکومت سفاح و منصور و سایر بنى عباس نیز صریحاً خبر داد و به عبدالله بن حسن فرمود: به خدا سوگند حکومت براى تو و پسرانت نمی باشد و براى اینها است؛ یعنى بنی عباس، و پسران تو کشته می شوند. و در روایت دیگر فرمود: این امر براى تو و پسرانت نیست، بلکه براى این (سفاح) است و پس از آن براى این یعنى منصور است و سپس براى فرزندان اوست.

و نیز روایت می کند که امام جعفر صادق علیه السلام هروقت محمد بن عبدالله بن حسن را می دید، دیدگانش پر از اشک می شد و خبر از کشته شدن او می داد و می فرمود: در کتاب على علیه السلام، این از خلفای این امت نیست.

وقتى امام جعفر صادق علیه السلام نسبت به دیگران این گونه علم و آگاهى داشته باشد، آیا امام حسین علیه السلام از حال خودش و از گزارش حکومت یزید آگاه نیست؟ آیا این کتابى که در نزد حضرت صادق علیه السلام بوده و از مواریث امامت بوده است، در نزد امام حسین علیه السلام نبوده است؟

سیدالشهداعلیه السلام به طریق اولى این کتاب و همه مواریث امامت را در اختیار داشته و از این علوم باخبر بوده است؟

32. علاوه بر محدثان بزرگ شیعه، جمعى از مشاهیر محدثان و مورخان اهل سنت مانند ذهبى و مقریزى و بیهقى و حاکم و ترمذى و ابن اثیر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر و ابن جریر و طبرانى و سیوطى در تفسیر آیه: ﴿لَیلَه الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾؛ و آیه: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّویا الَّتِی‏ أَرَینَاک إِلَّا فِتْنَه لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَه الْـمَلْعُونَه فِی الْقُرْآنِ‏﴾؛ راجع به ملک بنی امیه و مدت حکومت آنان روایت کرده اند که سند بعضی از آنها به شخص امام حسین علیه السلام و حضرت امام حسن علیه السلام منتهى می شود و بنابراین امام علیه السلام می دانست که هنگام پایان ملک بنى امیه نیست؛ پس چگونه قصد تأسیس حکومت اسلامى و ساقط کردن حکومت بنى امیه را داشت؟

33. در تفسیر آیه: ﴿تَنَزَّلُ الْـمَلَائِکه وَ الرُّوحُ﴾؛ روایات بسیار داریم که تفاصیل حوادث و وقایع سال در شب قدر به امام علیه السلام عرض می شود و این روایات در کتب معتبره حدیث و تفسیر تخریج شده و قابل انکار نیست؛ بنابراین حتماً درضمن حوادث سال که به امام علیه السلام عرضه شده، تفاصیل واقعه کربلا هم بوده است. با وجود این، چطور می توان احتمال داد که امام علیه السلام قصد تأسیس حکومت داشت و از شهادت خود آگاه نبود.

پوشیده نماند روایات و اخبارى که دلالت بر علم امام علیه السلام به شهادتش در کربلا و در پایان این قیام و سفر به عراق دارد، در اصول و جوامع معتبره شیعه بسیار است، و روایاتى هم که به ملازمه و غیرمستقیم بر این موضوع و ردّ طرح کتاب شهید جاوید دلالت دارند از حد احصا خارج است.

تنها از کتاب معتبر و متقن کامل الزیارات شیخ اقدم ابى القاسم جعفر بن قولویه قمى (م. 367ق) بیش از هفتاد بابش، به اخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام از شهادت امام حسین علیه السلام و اخبار شخص امام علیه السلام از شهادت خودش و فضیلت زیارت و گریه و نوحه و انشاد شعر در مصائب آن حضرت و خصوصیات دیگر اختصاص دارد که هرکس این گونه اخبار را که در این کتاب قریب ششصد حدیث معتبر است، ببیند می فهمد که طرح سطحى کتاب شهید جاوید دون شأن امام علیه السلام است و تشریح این قیام و حرکت بی نظیر که سبب حصول این همه درجات و مثوبات و برکات شده، به این نحوى که در این کتاب بیان شده صحیح نیست.

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم ( بخش 21: بررسی علل و هدف های قیام امام حسین علیه السلام) -قسمت دوم 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.