همراه با محرم ( بخش 21: بررسی علل و هدف های قیام امام حسین علیه السلام) -قسمت دوم
بررسی بعضی علل و هدف های شهادت امام علیه السلام در نهایت اختصار به اندازه استعداد و فهم کوتاه و درک ناقص خود
اول: آنچه از اخبار صحیحه متواتره استفاده می شود این است که امام علیه السلام متعبد به قیام و شهادت بوده و شهادت آن حضرت محبوب و مطلوب خداوند متعال بوده است و چنان که گفتیم، تعبد به شهادت امر بی سابقه ای نیست، و مانعى ندارد که امام علیه السلام به شهادت متعبد و مأمور شده باشد و یا اینکه قیام او منتهی به شهادت و کشته شدنش بشود، و رفتن به عراق و برنگشتن از بین راه آینده ای آن چنان که کشته شدن و اسیری اهل و عیال در جلو دارد این راه را برود و از بیعت با یزید به تمام نیرو خوددارى کند.
و به عبارت دیگر امام علیه السلام مأمور بود علیه یزید قیام کند و ابطال حکومت او را اعلان نماید، و امتناع خود را از این بیعت شوم علنى و آشکار سازد، و امر به شهادت و کشته شدن در حقیقت امر به استقامت و ثبات بود که بیعت و تسلیم را سپر بلا، و وسیله دفع خطر قتل قرار ندهد، و چنانچه می بینیم این فرمان، خود را به کشتن دادن نیست، اگرچه تعبد به آن هم جایز است؛ بلکه این فرمان، فرمان به کار و اقدامى است که به حسب وضع محیط منتهى به شهادت می شود و این تعبد به ملاحظه مصالح و آثارى که دارد هیچ گونه اشکال عقلى و شرعى ندارد، و تعبد به اسارت اهل و عیال نیز به همین معنى و بر اساس همین حکمت ها و مصلحت هایى است که در شهادت منظور است. حسین علیه السلام به چنین امتحان عظیمى ممتحن گردید و به نیکوترین وجهى از عهده امتحان برآمد و خدا را به چنین تعبد و تکلیفى پرستش کرده و فرمان پذیر شد، و همان طور که در روز عاشورا این آیه را تلاوت می کرد، به عهدى که خدا بر او کرده بود و منتظر آن بود، وفا کرد.
﴿مِنَ الْـمُؤْمِنینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً﴾.
دوم: سیدالشهدا علیه السلام در قیام خود منظور و هدفى جز ادای تکلیف و اطاعت فرمان خدا نداشت؛ زیرا هرکس باید در حفظ دین و نوامیس الهیه، و دفاع از حریم شرع و احکام کوشا باشد، و هرگاه دین دستخوش تصرف و تغییر و تبدیل و تعطیل، و از جانب معاندین تهدید شد و شعائر آن از بین رفت، واجب است مسلمانان به یارى دین برخیزند و خطرات را از دین دفع و منکرات را انکار کنند.
پرواضح است که حکومت مردى شریر و مشهور به فساد و فسق و فجور، و میگسارى، و سگ بازى، و متجاهر به گناه و لهو و لعب و غنا مانند یزید براى اسلام بزرگ ترین خطر و ضربه بود که اگر بدون عکس العمل جلو می رفت، و از طرف کسى انکار نمی شد، مفاسد آن جبران ناپذیر و سبب محو آثار اسلام می گشت.
تکیه زدن چنین نابکارى بر مسند خلافت پیغمبر، افکار را گمراه و عقاید را منحرف می ساخت. چه بسا کسان روى این اصل که جانشین پیغمبر نمونه و نماینده رفتار و اخلاق پیغمبر است با دیدن اعمال و حرکات یزید که خود را خلیفه پیغمبر می دانست، به ساحت قدس پیغمبر و برنامه های اسلام هم بدبین و بدگمان می شدند و اگر شخصیتى مانند حسین علیه السلام بر او انکار نمی کرد و خلافت او را باطل نمی شمرد، این اشتباه و گمراهى در دل ها قوت می گرفت و نظام اسلام خصوصاً در حکومت دگرگون وانمود می شد.
و از سوى دیگر هم وقتى خلیفه و زمامدار، متجاهر به فسق و فجور و شهوترانى و میگسارى و … می شد طبعاً به حکم:
إِذَا کانَ رَبُّ الْبَیتِ بِالدَّفِّ مُولَعاً فَشِیمَهُ أَهْلِ الْبَیتِ کلِّهِمْ رَقْصٌ
چون که رب البیت دف گیرد به کف بیت و ما فى البیت رقاصى کنند
سرتاسر عالم اسلام غرق در فحشا و فجور و نابکارى می گشت و خطرى که از این راه متوجه ملت اسلام می شد جبران ناپذیر بود. کدام خطر براى هر قوم و هر ملتى از شیوع فحشا و منکرات و هرزگى بدتر است؟ هر ملتى که گرفتار فساد و فسق و فجور و میگسارى و شهوترانى، و ساز و آواز و رقص شد، ضعیف و ناتوان و به تدریج در امور آن اختلال ظاهر می شود تا از صفحه تاریخ حذف و منقرض شود.
اگر با قیام امام علیه السلام طشت رسوایى یزید بر زمین نمی افتاد، کشورهاى اسلامى در فحشا و منکرات غرق می شد، و از نوامیس اسلام و عفت و پاک دامنى و تقوا و پرهیزکارى اثرى باقى نمی ماند.
قیام حسین علیه السلام این اثر را هم داشت که یزید را در وجدان مردم کوبید و منفور عموم ساخت؛ به طورى که اسمش با هر ننگ و پستى و زشتى مرادف شد، و تقلید و پیروى از او ننگ و عار گردید.
نام و آوازه و حسن شهرت اسلام که دنیا را پر کرده و جهانیان را به آن متوجه ساخته و از دور و نزدیک شیفته اوضاع داخلى و نظام اسلام شده بودند، با انحراف خلافت از مسیر حقیقى و سلطنت یافتن مردى مثل یزید، جاى خود را به بدنامى و حکومت دیکتاتورى اراذل و اوباش می داد، و اخبار دربار یزید و شهوت رانى های خلیفه و عمال او اسم اسلام را ننگین می کرد، و کسانى که نمی توانستند مطالب و حقایق را آن طور که هست بشناسند و تشخیص دهند، از اسلام متنفر می شدند؛ لذا استنکار شدید امام علیه السلام توأم با شهادت خود و اسارت اهل بیت علیهم السلام ، اسلام را از بنى امیه و بنى امیه را از اسلام جدا ساخت، و اعمال و رفتار و کردار آنها را در خارج و داخل کشور از اعتبار ساقط کرد.
خطراتى که از ناحیه بنى امیه اسلام را تهدید می کرد و با قیام امام علیه السلام دفع شد، بیش از اینهاست، و اجمالاً براى اسلام کشنده تر از خلافت یزید و آن اوضاع و احوالى که جلو آمده بود خطرى نبود، و براى قیام اگر فرضاً هیچ مصلحت و هدفى غیر از انکار علنى آن وضع در نظر نگیریم، باز هم قیام لازم و واجب بود، و اگرچه امام علیه السلام کشته شد، اما حیات و زندگیش جاودانه گشت، و به ملت اسلام عالی ترین درس آزادی خواهى و دیندارى را تعلیم داد، و تاریخ سیاه بنى امیه را تا روز قیامت در معرض افکار و آرای مردم قرار داد که یکى از آثارش انفصال حکومت آنان از حکومت شرعى بود که حتى به قول یکى از نویسندگان اهل سنت علاوه بر اینکه اهل سنت و شیعه را خلافى در انکار خلافت یزید نیست، قیام و شهادت امام علیه السلام در طرز تفکر اهل سنت نیز اثر کرد و نقطه تحولى در روش فکرى آنان ایجاد شد؛ زیرا خلافت راشده را به اصطلاح خود تا شش ماه زمامدارى امام حسن مجتبى علیه السلام پایان یافته تلقى کردند و حکومت بنى امیه را سرآغاز ملک و پادشاهى شمردند.(6)
و از آن تاریخ به بعد اگرچه اطاعت حکومت های جابره را برخى از مزدوران حکومت ها واجب می شمردند، اما حکومت را مبدأ و مظهر نظام اسلام و محقق اهداف دین معرفى نمی کردند.
اکنون بگویید چرا و چه مانعى دارد که امام علیه السلام براى چنین مقاصدى نهضت کند و چه اشکال دارد که خدا او را متعبد به چنین قیام و شهادتى براى این مصالح کرده باشد؟ و چه مانعى دارد اگر امام علیه السلام براى این مقاصد عالیه قیام را با علم به انتهای آن به شهادت آغاز کرده باشد؟ و چرا این قدر دست وپا کنیم و رنج بیهوده بکشیم که امام علیه السلام را از پایان قیام ناآگاه معرفى کنیم.(7)
درود بر روان آن عالم بزرگوارى که هدف و نتیجه نهضت امام علیه السلام را با این الفاظ پرمعنى شرح می دهد.
«وَلَوْلَا نَهْضَهُ الْـحُسَینِ علیه السلام وَأَصْحَابِهِ یوْمَ الطَّفِّ لَا قَامَ لِلْإِسْلَامِ عَمُودٌ، وَلَا اخْضَّرَ لَهُ عُودٌ، وَ لَأَمَاتَهُ أَبُو سُفیانَ، وَأَبْنَاءُ مُعَاوِیهَ وَیزیدَ فِى مَهْدِهِ، وَلَدَفَنُوهُ مِنْ أَوَّلِ عَهْدِهِ فِی لَـحْدِهِ»؛
تا اینکه می فرماید:
فَالْـمُسْلِمُونَ جَمِیعاً بَلْ وَالْإِسْلَامُ مِنْ سَاعَهِ قیَامِهِ إِلَی قِیَامِ السَّاعَهِ رَهِینُ شُکْرٍ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام وَأَصْحَابِهِ عَلَی ذَلِک الْـمَوْقِفِ الَّذِی أَقَلُّ مَا یُقَالُ فِیهِ:
لَقَدْ وَقَفُوا فِی ذَلِک الْیوْمِ مَوْقِفاً إِلَى الْـحَشْـرِ لَا یزْدَادُ إِلَّا مَعَالِیاً
یکى از نویسندگان اهل سنت پس از آنکه تفاوت و اختلاف شرایط و اوضاع عصر امام حسن مجتبى علیه السلام را با عصر امام حسین علیه السلام شرح داده، می گوید ما می توانیم بگوییم امام علیه السلام عازم بود با یزید بیعت نکند، هرچند کشته شود؛ زیرا ممکن نبود امام علیه السلام با یزید بیعت کند، و اگر بیعت می کرد، مردم او را امام به حق می شمردند، و او براى تغییر دین فرصت می یافت، از اینجاست که گفته شده است:
«إِنَّ الْـحُسَیْنَ فَدَی دِینَ جَدِّهِ بِنَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَوُلْدِهِ، وَمَا تَزَلْزَلَتْ أَرْکانُ دَوْلَهِ بَنِی أُمَیهَ إِلَّا بِقَتْلِ الْـحُسَینِ».
یعنى حسین علیه السلام جان خود و اهل و اولاد و خویش را فداى دین جدش کرد، و ارکان دولت بنى امیه متزلزل نشد مگر به کشتن حسین علیه السلام.
همین نویسنده در جاى دیگر می گوید: دولت بنى امیه پس از شهادت آن حضرت، دیرى نپایید و شصت و چند سال را به پایان نرساند، و کشتن امام علیه السلام درد کشنده ای شد که در اندام حکومت آنان جا گرفت تا سرانجام آن را به هلاکت رسانید، و خونخواهى امام علیه السلام فریادى بود که دل ها و گوش های مردم به توسط آن فتح می شد.
آیا با توجه به این مصالح و اوضاع و احوال و ملاحظه مقام امام علیه السلام کسى می تواند در لزوم و ضرورت این قیام تردید کند؟ و آیا حتى با قطع نظر از مقام امامت اشکالى دارد که امام علیه السلام همین برنامه ای را که اجرا کرد با پیش بینى عاقبت کار انجام دهد؟
تفاوت نمی کند که فواید و آثار را نتایج قیام بگوییم یا هدف بشماریم، بحث لفظى نداریم، ممکن است به این تعبیر ادا کنیم که این فواید و آثار حکمت تعبد و تکلیف امام علیه السلام به شهادت است، و ممکن است بگوییم این فواید و آثار هدف قیام و قبول شهادت است.
به هرصورت در اینجا چون بنابر اختصار است، بیشتر از این توضیح لازم نیست و اگر کسى بخواهد از هدف ها و علل و نتایج و آثار قیام امام علیه السلام بیش از این آگاه شود، به کتاب هایى که در این موضوع نوشته شده مانند نهضه الحسین علیه السلام و پرتوى از عظمت امام حسین علیه السلام رجوع نماید.
3. امام علیه السلام و تأسیس حکومت اسلامى
تأسیس حکومت حق و عدالت اسلامى از اهداف عالیه دعوت اسلام و از عناصر عمده و مهم اجتماع اسلامى است که در هر عصر مسلمانان وظیفه دارند آن را در جبهه برنامه های اصلاحى و اسلامى خود قرار داده و در تأسیس آن کوشا باشند. این منطق که دین از دنیا و سیاست از روحانیت و دولت از دیانت جدا است و منطقه حکومت نظام شرعى از مرز منطقه حکومت نظام عرفى بیرون است، منطق خیانتکاران به اسلام و حربه دشمنان قرآن است. در اسلام دین از سیاست و حکومت و اجتماع جدا نیست و ماورای اسلام هیچ قانون و رژیمى اعتبار ندارد. هدف اسلام حکومت خدا و حکومت احکام خدا در زمین و از میان بردن استعباد هر حکومت و حزب و قانون و رژیم غیراسلامى است. به نظر ما این آیه روشنگر اساس و پایه حکومت اسلامى است:
﴿تَعَالَوْا إِلَى کلِمَهٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَلَا نُشْـرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ﴾؛
بنابراین، یقین است که قیام امام علیه السلام براى تأسیس حکومت اسلامى با مساعد بودن شرایط و اوضاع، لازم و واجب است و اگر کسى بگوید هدف قیام تأسیس حکومت نبود، مقصودش این نیست که تأسیس حکومت اسلامى در شأن امام علیه السلام نیست، و اگر کسى هم بگوید قیام امام علیه السلام سیاسى نبود غرضش این نیست که سیاست به معنى مداخله در امور و نظارت در اجرای احکام و برقرارى حکومت اسلامى کار امام علیه السلام نیست؛ بلکه منظورش نفى سیاست به اصطلاح زور و جاه طلبى و استثمار فردى یا جمعى است.
چنان که این هم صحیح نیست که چون سیاست از دیانت جداست، پس مرد خدا و روحانى نباید در امور سیاسى مداخله کند؛ زیرا مرد خدا کسى است که در امور مداخله نماید و به هر مقدار می تواند در حسن جریان امور اهتمام کند و امر به معروف و نهى از منکر نماید و با شجاعت وارد میدان خدمت به اسلام و جامعه شود و این سیاست عین دیانت است و از مهم ترین تکالیف اسلام است که هیچ گونه مسامحه ای در آن روا نیست.
اسلام شامل تمام مسائل زندگى اجتماعى و فردى است و شامل همه امور یعنی، دین، عقیده، وطن، حکومت، قانون، روحانیت، سیاست، صلح، جنگ و همه چیز است و هر کسى غیر از این گمان کند، به حقیقت دین پی نبرده و مفاهیم عالى اسلامى را از قرآن و سنت نگرفته و در گمراهى و ضلالت افتاده است.
حکومت اسلامى اگر تأسیس می شد، مردم طعم آزادى را می چشیدند، حقوق پامال شده ضعفا و طبقه سوم احیا می گردید، نظامات عدالت پرور و قوانین جهانى مترقى اسلام و اصول صحیح مساوات و برابرى و برادرى طبق تعالیم قرآن حکومت می یافت و مردم از اینکه محکوم به حکم عنصر جنایت و فسق و فحشا و شخص میگسارى و سگبازى مانند یزید باشند، نجات می یافتند، و در تحت حکومت قرآن و فرمان خدا و قوانین خدا وارد می شدند و حکومت فردى و بشرپرستى و اختلافات به خداپرستى و اتحاد و برادرى دینى و همرنگى و الغای امتیازات قبیله ای و قومى و جغرافیایى و… تبدیل می گشت، و حکومت جهانى اسلام که به هیچ کس و هیچ قوم و ملت و هیچ شهر و کشور جز به خدا انتساب ندارد، راتق و فاتق امور می شد و حق و عدالت و فضیلت حاکم و مضمون ﴿إِنِ الْـحُکمُ إِلَّا لله﴾، عملى و آشکار می گشت.
بنى امیه احکام خدا را بازیچه و مسخره کرده و هر طور می خواستند رفتار می کردند و تغییر و تبدیل می دادند؛ حتى در احکام عبادات اسلام نیز بدون پروا تصرف می نمودند مثلاً نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواندند، و رسماً عرفه را در روز ترویه و مراسم عید اضحى را در روز عرفه برگزار کردند.
﴿وَمَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِک هُمُ الْکافِرُونَ﴾.
وقتی حکومت اسلامى تأسیس شود، دست های ناپاک زیادها و ابن زیادها، و مغیره بن شعبه ها و مسلم بن عقبه ها و شمرها و خولى ها از خیانت و جنایت و تصرف در بیت المال مسلمین و تجاوز به نفوس و اعراض قطع، و دست های پاک افرادى مانند ابوذر، مقداد، سلمان، عمار، میثم، رشید، قیس بن سعد، حجر بن عدى، مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر مصدر کار می گردند.
یقیناً تحقق اهداف اسلام به نحو کامل جز در سایه حکومت اسلامى امکان پذیر نیست و فقط حکومت اسلامى مجرى تمام عیار احکام خدا و محقق هدف های قرآن است؛ لذا امام حسین علیه السلام که از هرکس بیشتر به هدف های اسلام آگاه بود، وظیفه داشت مردم را به تأسیس چنین حکومتى دعوت فرماید، و آنها را از مسامحه ای که در این موضوع دارند و سبب این همه انحطاط و عقب ماندگى و فقر اخلاقى و مادى شده اند بترساند، و از آنها بخواهد با همکارى یکدیگر به پا خیزند و حکومت ستمگر را ساقط کنند و آمادگى خود را برای پیروی از هرکسی که به اتفاق آرای واقعى عمومى مسلمانان، و به نص و تعیین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شایسته تر براى زمامدارى و اجرای طرح های عالى برنامه های الهى اسلامى بود اعلام کنند و او از مسلمانان بخواهد که وظایف خود را در این هنگام که ناپاکى مثل یزید حکومت یافته انجام دهند و حقوق خود را بگیرند.
امام این کار را کرد، و حجت را بر مردم تمام فرمود. با نامه ها، خطبه ها و سخنان رسا وظیفه خود را انجام داد؛ ﴿لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَهٍ وَ یحْیى مَنْ حَی عَنْ بَینَهٍ﴾.
اما این موضوع ابلاغ و ارشاد و اتمام حجت و اعلان بطلان حکومت یزید و لزوم قیام براى برکنار کردن آن، و دعوت از عموم براى احیای نظام حکومت اسلامى اگرچه یکى از جزئیات برنامه قیام امام علیه السلام بود، ولى تأسیس حکومت اسلامى را نوید نمی داد و امیدوارى به آنکه مسلمانان قیام و جنبش عمومى نمایند و حکومت یزید را ساقط کنند نبود. علاوه بر علم امام علیه السلام و اخبار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اوضاع و احوال هم نشان می داد که این مقصود حاصل نخواهد شد و امام علیه السلام باید شخصاً وظایفى را که دارد و تعهداتى را که در برابر اسلام و آیین قرآن وجداناً و شرعاً و برحسب مقام امامت دارد، به نحو اوفى و اکمل انجام دهد و خطرات حکومت یزیدى را تا حد امکان دفع کند و افکار را روشن سازد.
بررسى اجمالى و مختصر در کتب حدیث و اخبار شیعه، و دقت در مضامین عبارات زیارات و احادیثى که راجع به علوم ائمه علیهم السلام رسیده و اینکه خداوند علم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به آنان عطا فرموده است، ثابت و آشکار می سازد که امام علیه السلام از آینده ای که در جلو داشت آگاه بود و تأسیس حکومت اسلامى و پیروزى نظامى و ظاهرى را پیش بینى نمی فرمود.
مع ذلک ما براى اینکه این موضوع را از مجراى کتب تاریخ مخصوصاً کتب اهل سنت نیز بررسى کرده باشیم، بر اساس تواریخ معتبره شیعه و اهل سنت مانند ارشاد، اعلام الورى، کامل ابن اثیر و تاریخ طبرى، تاریخ یعقوبى و اخبار الطوال این بحث را دنبال می کنیم.
4. شرایط مساعد نبود
از نظر اوضاع و احوال عصر قیام، چنان که یادآور شدیم، اگر امام علیه السلام زمینه را مساعد می یافت، در تأسیس حکومت اسلامى با جدیت اقدام می فرمود.
ولى آیا شرایط و اوضاع مساعد بود؟
آیا تأسیس حکومت اسلامى امکان داشت؟
آیا براى امام علیه السلام نیروى نظامى قابل توجهى که بتواند حکومتى را که چنگال های استبداد و ستم خود را در اعماق کشورهاى اسلامى فرو برده بود ساقط سازد، واقعاً فراهم می شد؟
آیا به عهد و پیمان مردم کوفه با آن سوابق گذشته و با آن همه تشتت و پراکندگى و با نفوذ دستگاه وحشت و ارعاب و تطمیع و رشوه بنى امیه جاى اطمینان و اعتماد بود؟
آیا اوضاع اجتماعى کوفه عوض شده بود و آن مردمى که على علیه السلام از دستشان شکایت ها داشت و به آنها خطاب می فرمود: «یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْـحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکمْ وَلَمْ أَعْرِفْکمْ مَعْرِفَهً، وَاللهِ جَرَّتْ نَدَماً، وَأَعْقَبَتْ سَدَماً، قَاتَلَکمُ اللهُ، لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیظاً»؛ عوض شده بودند.
آیا حسین علیه السلام از پدر بزرگوارش نشنیده بود در آن موقعى که بیشتر کشورهاى اسلامى تحت فرمانش بود و زمامدار رسمى مسلمانان بود که به این مردم خطاب می کرد:
«أَیهَا النَّاسُ الْـمُجْتَمِعَهُ أَبْدَانُهُمْ، الْـمُخْتَلِفَهُ أَهْوَاؤُهُمْ»؛
تا سخن را به اینجا می رساند که می فرماید:
«أَصْبَحْتُ وَ اللهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَکمْ وَلَا أَطْمَعُ فِی نَـصْرِکمْ وَلَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِکمْ»؛
آیا نشنیده بود که به آنها خطاب می فرمود:
«أَیهَا الشَّاهِدَهُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَهُ عُقُولُـهُمْ، الْـمُخْتَلِفَهُ أَهْوَاؤُهُمْ (إِلَی أَنْ قَالَ:) لَوَدِدْتُ وَالله أَنَّ مُعَاوِیهَ صَارَفَنِی بِکمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَـرَهً مِنْکمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ (إِلَی أَنْ قَالَ:) یَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا».
آیا این مردم تغییر رویه داده بودند یا تنزل و انحطاط فکرى و اخلاقى آنها بیشتر شده بود؟ آیا به قول و بیعت و وعده این مردم امام علیه السلام اعتماد داشت؟
آیا اوضاعى که جلو آمد نشان نداد که این مردم جز معدودى همان جمعیت منافق و دنیاپرست سابق هستند؟
آیا اگر امام علیه السلام وارد کوفه می شد، به همان سرنوشت جناب مسلم گرفتار نمی گشت؟
آیا اگر کوفه هم فرضاً با ترور ابن زیاد مسخر می شد، پیروزى امام علیه السلام قطعى بود و سپاه کوفه شام را فتح می کرد؟
آیا پس از مرگ یزید و ضعف شدید و تزلزل حکومت بنى امیه که عبدالله بن زبیر به واسطه مساعدت اوضاع و عکس العمل شهادت امام علیه السلام قوت گرفت و در کوفه و عراقین و حجاز و قسمت های مهم بلاد اسلامى رسماً خلیفه گردید، سرانجام مغلوب نشد؟
آیا رجال سیاسى و آگاه مانند ابن عباس و ابن عمر و عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه و جابر انصارى و ابوسعید و ابوواقد لیثى و عمر بن عبدالرحمان و عبدالله بن مطیع که عقیده داشتند در تأسیس حکومت به دعوت مردم کوفه و اظهار علاقه آنها نمی توان اعتماد کرد، همه اشتباه می کردند؟!و آیا پیش بینی آنها خطا از آب درآمد؟
و آیا آنها از این نامه ها و فرستادگانى که از کوفه می آمدند و اظهار علاقه های آنها بى اطلاع بودند؟
پاسخ این گونه پرسش ها از نظر اهل تاریخ و اطلاع و جامعه شناس هرچه باشد این را تأیید می کند که اوضاع و احوال به هیچ وجه با تأسیس حکومت اسلامى مساعد نبود و امام علیه السلام هم چنین هدفى نداشت.
در این زمینه در آینده نیز توضیحات منطقى به نظر خوانندگان عزیز می رسد، و خلاصه سخن این است که با فراهم نبودن شرایط تأسیس حکومت اسلامى و وجود موانعى که رفع آنها در آن اوضاع امکان نداشت، تأسیس حکومت اسلامى نمی تواند هدف قیام باشد، و بزرگان و سران وارد به امور سیاسى در این رأى ـ یعنى ممکن نبودن پیروزی نظامى ـ متفق الکلمه بودند، و شهادت امام علیه السلام را پیش بینی مى کردند و امام علیه السلام هم در پاسخ آنها اصل رأى و نظر آنان را رد نمی فرمود؛ بلکه تأیید می کرد و گاهى آنها را به خوابى که دیده بود، قانع می ساخت.
بااین حال که ما اگر از نظر احاطه علم امامت ملاحظه کنیم، امام علیه السلام آینده را می دید، و اگر به طور عادى هم موضوع را بررسى نماییم، پیش بینی و آگاهی اش از اوضاع از دیگران کمتر نبود و مانند سایرین اوضاع را بررسى و آینده را پیش بینى می فرمود، پس چگونه ممکن است به قصد تأسیس حکومت اسلامى قیام کرده باشد؟ و چگونه می شود امام علیه السلام که شایسته ترین فرد براى زمامدارى سیاسى و اجتماعى و روحانى بود، در چنین موضوع سیاسى اشتباه کند و حقایق اوضاع بر او پوشیده بماند و به وعده های مردم کوفه با آن سوابق، اعتماد کند، و با یک نیروى فرضى و وعده ای، نقشه ساقط کردن حکومتى را که تمام نیروهاى مادى را قبضه کرده بود، طرح کند؟
باورکردنى نیست که امام علیه السلام چنین برنامه ای داشته است؛ زیرا در چگونگى و کیفیت علم امام علیه السلام هرگونه رأى و نظرى باشد، در خصوص امام حسین علیه السلام یقین است که از شهادت خود در کربلا به دست بنى امیه خبردار بوده است و نظر به اخبار بسیاری که از جد و پدرش رسیده بود، می دانسته که تأسیس حکومت اسلامى در برنامه کار امامان علیهم السلام به استثنای مدت خلافت ظاهریه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت مجتبى علیه السلام ، فقط در برنامه حضرت قائم آل محمد مهدى علیه السلام گذاشته شده است و همین خبرهایى که از شهادت آن حضرت در کربلا رسیده بود، براى اینکه پیش بینى ابن عباس و دیگران را تأیید و قطعی سازد، کافى بود.
به نظر ما همین موضوع که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مکرر از شهادت حسینش علیه السلام خبر داد و گریه ها کرد و دختر محبوبه اش زهرا سلام الله علیها را در مصیبت او تسلیت می داد و از اینکه حسین علیه السلام حکومت اسلامى را تأسیس کند، سخنى نفرمود و با آن همه خبرهایى که از آینده فرزندانش می داد، در این موضوع چیزى نفرمود، دلیل این بود که تأسیس حکومت اسلامى به دست او انجام نخواهد گرفت، و کار و برنامه او همان قیام و شهادت است. اگر امام علیه السلام چنین برنامه مسرت بخشى داشت، جد بزرگوارش که مکرر خبر غم انگیز شهادت فرزند عزیزش را داد و فاطمه زهرا سلام الله علیها افسرده و اندوهناک شد، این خبر نشاط انگیز را هم به او می داد تا مژده این فتح، آرام بخش دل دخترش گردد.
پس چگونه پیغمبر که از جهاد على علیه السلام با ناکثین و قاسطین و مارقین و از صلح امام حسن علیه السلام و شهادت على و حسن و حسین و از وفات دخترش فاطمه و کشته شدن زید بن على و حسین شهید فخ و دیگران از اهل بیت و ذریه اش خبر داد این موضوع را نفرمود؟ آیا علتى غیر از این داشت که این موضوع در برنامه زندگى امام حسین علیه السلام گذاشته نشده بود و شرایط آن مساعد نبود؟
آقاى عزیز چطور این نظر پذیرفته می شود که امام حسین علیه السلام از شهادت خود خبر نداشت و از پایان این قیام ناآگاه بود، و هدفش تأسیس حکومت اسلامى بود، با اینکه نه شرایط مساعد بود و نه جاى اعتماد به قول و وعده مردم کوفه بود و علاوه این همه ادله و امارات که در کتب شیعه و اهل سنت بیش از حد احصا است، بطلان این نظر را اکیداً روشن می سازد.
انصاف این است که شما پس از هفت سال ـ به قول خودتان ـ رنج و زحمت باید قبول کنید که بیهوده رنج برده ای. شما نمی توانید تمام این کتاب ها و این اماراتى را که به طور قاطع نظر تأسیس حکومت اسلامى و مساعد بودن شرایط آن را باطل می کند، رد نمایید.
فرضاً کتاب لهوف را تضعیف کردید یا تاریخ ابن اعثم را نپذیرفتید، تواریخ معتبر و مستند و کتب و جوامع حدیث را که نمی توانید انکار کنید.
اکنون نظر یک دانشمند معاصر از اهل سنت را بشنوید. او می گوید: امام علیه السلام عازم بر بیعت نکردن با یزید بود؛ هرچند براى ترک بیعت، او را شهید نمایند؛ زیرا براى او بیعت با یزید جایز نبود (و تا اینکه می گوید:) بیرون شدن امام علیه السلام از مکه به سوی کوفه نه براى جاه و دنیا بود و نه براى تشکیل خلافت اسلامى، بلکه امام علیه السلام می خواست احکام خدا را که بدون شک مورد تجاوز و حمله واقع شده بود، برپا بدارد و در این قیام نداى ایمان را پاسخ داد.
در جاى دیگر پس از تشریح این موضوع که امام علیه السلام نقشه محکمى را براى رسیدن به هدف های خود در آینده اجرا می کرد، می گوید:
اینکه بگوییم حرکت امام علیه السلام بر اساس نیل به این هدف ها و کوشش براى حصول این نتایج بوده است، صحیح تر از این است که حرکت امام علیه السلام را از نظر نیروى انتظامى بررسى کنیم؛ زیرا اگر امام علیه السلام خواهان فتح و پیروزى نظامى بود باید از حجاز براى خود نیرو و سپاه تهیه ببیند و با یاوران خود بیرون آمده باشد، و بعید است که حسین علیه السلام فتح و پیروزى نظامى خود را پیش بینی کرده باشد، بیش از آنچه شهادت را پیش بینى می نمود؛ با آنکه پیروزى نظامى براى پدرش و برادرش هم فراهم نشد، در حالتى که اوضاع در زمان آنها براى پیروزى مساعدتر بود.
و معقول نیست که امام علیه السلام به اهل عراق با اطلاعى که از مکر و بی وفایى آنها داشت، اعتماد کند تا اینکه می گوید: «فَضْلاً عَنْ أَنَّ خُرُوجَهُ عَلَی یَزِیدَ لَمْ یَکُنْ هُنَاک مَحِیصٌ عَنْهُ لِـمَا فِی بَیْعَهِ یَزِیدَ مِنَ الْإِثْمِ الَّذِی لَا تُبْرِرُهُ تَقِیَّهٌ وَلَا یُشَفَّعُ لَهُ عُذْرٌ».
و در صفحه دیگر پس از اینکه پاسخ خاورشناسان گمراه را می دهد می گوید:
حسین علیه السلام با عزم اکید عازم بر قیام بود، و شکست نظامی اش بر او پوشیده نبود
برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم ( بخش 20: بررسی علل و هدف های قیام امام حسین علیه السلام) -قسمت اول
ثبت دیدگاه