حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

دوشنبه, ۲۳ تیر , ۱۴۰۴ Monday, 14 July , 2025 ساعت ×
امام علیه السلام و محیط سیاسی اسلام
۲۳ تیر ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۱
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، برگرفته از آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره مبحث «امام علیه السلام و محیط سیاسی اسلام» مورد بررسی قرار گرفته است.
پ
پ

همراه با محرم ( بخش 24: امام علیه السلام و محیط سیاسی اسلام)

امام علیه السلام و محیط سیاسى اسلام

7. در صفحه 19 آنچه را که از آمادگى سیاسى اسلام نوشته، کاملاً به عکس بوده و ما در مقدمه این کتاب توضیح دادیم که محیط هرگز براى جنبش و نهضت به قصد تشکیل حکومت مهیا نبود و علت آنکه پاره ای قیام امام علیه السلام را نابهنگام می دانند، همین است که چون غرض را تشکیل حکومت اسلامى فرض می کنند و عوامل و شرایط آن را در اجتماع آن روز نمی بینند و موانع آن را که هریک سد استوارى در برابر این مقصود بوده، ملاحظه می نمایند، خرده گیرى کرده، اعتراض می کنند و یکى از بهترین ادله بر اینکه اوضاع نامساعد بود اینکه نه قیام امام علیه السلام این نتیجه را داد، و نه قیام های دیگران ـ مانند ابن غسیل و ابن زبیر ـ با اینکه زمینه مساعدتر شده بود، به جایى منتهى نشد.

 

5. تثبیت حکومت

8. آنچه را که در صفحه 22 نوشته است (بیعت امام علیه السلام با یزید یعنى بیعت اکثریت) صحیح است. اگر مردم آزاد بودند به غیر از امام علیه السلام به احدى رأى نمی دادند؛ حتى به نظر ما اگر پیروزى امام علیه السلام صدى بیست هم محتمل بود، بسیارى از خون آشامان کربلا مثل عمر بن سعد و شبث بن ربعى، شاید در گروه امام علیه السلام وارد می شدند؛ ولى آنها اوضاع اجتماعى و اخلاقى و سیاسى را چنان می دیدند که پیروزى امام علیه السلام را جزو محالات عادى می شمردند؛ لذا براى دنیاى خود و کسب ریاست و حفظ مقام، دین را ترک کرده و به سوى کفر و باطل شتافتند. افکار عمومى همه با امام علیه السلام بود و بیعت امام علیه السلام یعنى بیعت اکثریت و لذا امام علیه السلام نمی توانست به چنین بیعتى تن در دهد و از اول آماده شهادت گردید.

 

6. چرا امام علیه السلام بیعت نکرد؟

9. در صفحه 38 و 39 براى اینکه امام علیه السلام نمی توانست خلافت یزید را بپذیرد و بیعت کند، عللى را که ذکر کرده است، دلیل این است که امام علیه السلام با یزید بیعت نمی کرد و خلافت او را تصویب نمی نمود؛ هرچند به بهاى جانش و ریخته شدن خونش تمام شود و از اول مصمم بود که در امتناع از بیعت، تا سرحد شهادت پیش برود؛ به علاوه شما که در اینجا با صراحت و اقامه شش دلیل، می گویید امام علیه السلام نمی توانست با یزید بیعت کند، چگونه در بخش دوم می گویید امام علیه السلام پیشنهاد بیعت داد؟

 

7. استغاثه مردم

10. در صفحه 40، قیاس عصر امام به عصر امیرالمومنین علیه السلام از جهات متعدده مع الفارق است؛ به علاوه امیرالمومنین علیه السلام در یورش و شورش علیه حکومت عثمان شرکت نفرمود و رهبرى شورشیان را نپذیرفت و با آنها در کشتن عثمان همکارى نکرد. وقتى حاضر به تشکیل حکومت اسلامى شد که عثمان کشته شده بود و حکومتى روى کار نبود و معارض رسمى حکومتى نداشت.

اگر امام علیه السلام نیز پس از شورش مردم و قتل یزید یا لااقل تصرف کوفه و اخراج حاکم یزید، چنانچه بعضى پیشنهاد می دادند، حکومت را قبول کرده و قیام می نمود و سرانجام به مقصد نایل نمی شد، این قیاس صحیح بود و دفع ایراد از فکر و نظر این نویسنده می کرد.

اما متأسفانه چنین نشد. اهل کوفه پیشنهاد می کردند که امام علیه السلام بیاید و عامل یزید را از کوفه خارج کند.

ولى شورشیان علیه عثمان پس از آنکه کار را تمام کرده و خلیفه نالایق را از میان برداشتند، از على علیه السلام خواستند زمام امور را که در آن شرایط تقریباً بلامانع بود، به دست بگیرد. این دو موضوع چه ارتباطی به هم دارد؟

11. در صفحه 41 که این همه از آزادی خواهان کوفه سخن به میان آورده، همه اش حرف بود و آینده روشن کرد که جز عده ای انگشت شمار همه دروغ گو و آزادی کش بودند و همه آنها را می شناختند. چگونه امام علیه السلام آنها را نمی شناخت و به آنها اعتماد می کرد؟

وانگهى کوفه هرچند یکى از مراکز حساس جهان اسلام بود، اما در مقابل دنیاى وسیع و کشورهاى پهناور اسلامی که تحت قلمرو حکومت یزید جبار بود و ارتش و مالیاتش در اختیار او بود، چیزى نبود که در چنین نهضتى بتواند جلو برود؛ علاوه بر اختلافات و اوضاع و احوال سیاسى گوناگونى که در آنجا حکومت داشت و افکار را گمراه می ساخت و مانع از تشکیل مردم تحت پرچم واحد می گشت.

فرضاً هم از مردم کوفه چند هزار نفر ایستادگى می کردند، عاقبت آنها هم کشته می شدند؛ چنان که در واقعه عین الورده با اینکه اوضاع کاملاً مساعدتر شده و مردم به واسطه شهادت امام علیه السلام و اسارت اهل بیت بیدار شده بودند، تمام آن مردم شجاع و فدارکار را از دم شمشیر گذراندند.

 

8. نظر فرزدق

12. در صفحه 42 توجیهاتى که از گفتار فرزدق شده باطل و بى پایه است.

آیا جمله «سُیوفُهُمْ مَعَ بَنی اُمَیه»، غیر از این می گوید مردمانى که در دل، شما را می خواهند، شمشیر بر روى شما می کشند و با بنى امیه هستند؟ آیا غیر از این بود که فرزدق با این دو جمله مودبانه به حضرت عرض کرد شما در کوفه یاورى ندارید؟ فرزدق می گوید الآن وضع این طور است، امید پیروزى به هیچ وجه نیست، و آن کسان که توقع کمک از آنها دارید، شمشیرهایشان به روى شما کشیده شده است. پس منافق یعنى چه؟

آیا اینها بودند نیروهاى به قول شما ملى که با حسین علیه السلام بیعت کردند؟

آقاى عزیز توجه داشته باش! فرزدق در این بیان رسماً اعلام داشت که روزنه امیدى اصلاً نمایان نیست، و قیام براى تشکیل حکومت حتماً و قطعاً بى نتیجه است، و به سوى شمشیرهاى کشیده رفتن هیچ اثرى جز کشته شدن ندارد.

شما متوقع هستید فرزدق در این موقع از این صریح تر چه بگوید و اوضاع را چگونه تشریح کند یا از این کلمه چه می فهمیم؟

و اگر به شما بگویند امام علیه السلام باید در این هنگام اگر قصد تشکیل حکومت دارد، فکر دیگرى بکند و در رأى خود تجدیدنظر نماید و به عراق نرود، نه اینکه به سخن مثل فرزدق بى اعتنایى کند و به راه خود برود، چه جواب می دهید؟

آیا آن کسان که جاهلانه به قیام امام علیه السلام معترض هستند و آن را یک عمل مطالعه نشده محسوب نموده اند، از این گفتار شما تأیید نمی شوند؟ خودتان بگویید سخن آنها بیشتر در افکار پذیرفته می شود یا گفتار شما؟ داورى با خودتان است!

 

9. عوامل پیروزى

13. در صفحه 43 آنچه راجع به ضعف حکومت نگاشته، تا حدى قابل تصدیق است؛ یعنى طبعاً حکومتى که تازه روى کار آمده، با سوءسابقه زمامدار آن ضعیف است؛ اما این ضعف با آنکه سراسر جهان پهناور اسلام تحت حکومت سران و عمال بنى امیه بود و در شهرها فرمانده و استاندار بودند، به حدى نبود که شورش و انقلاب شهر کوفه بتواند آن را از پاى درآورد و مردمى که از حکومت ناراضى بودند، آمادگى براى یک شورش واقعى نداشتند.

حکومت از جهت اینکه زمامدار تازه پیدا کرده ضعیف بود، ولى از جهت آنکه نفوذ بنى امیه گسترش یافته و همفکران آنها با تطمیع و تهدید زیاد شده و سیاستمداران بزرگ را به زانو درآورده یا از بین برده و کشته بودند، در اوج قدرت بود.

به نظر ما قدرت معاویه در آغاز خلافت على علیه السلام و هم در هنگام شهادت آن حضرت و مبدأ خلافت حضرت مجتبى علیه السلام به مراتب از قدرت یزید ضعیف تر بود و قدرت مادى و نظامى آن دو امام از قدرت مادى نظامى امام حسین علیه السلام افزون تر بود؛ مع ذلک آن همه دشوارى ها جلو آمد و اکثریت مردم امتحان خوبى ندادند. و امام مجتبى علیه السلام دانست با آن مردم و آن شرایط تشکیل حکومت اسلامى و کوتاه کردن دست بنى امیه با زور سرنیزه و قدرت نظامى میسر نیست.

چگونه سیدالشهدا علیه السلام با اتکا به همان مردم و اعتماد به آنها، تأسیس حکومت اسلامى را عملى می شمرد.

و اما اینکه نوشته اید بسیارى از سیاستمداران ورزیده اطمینان نداشتند یزید بر اوضاع مسلط گردد و حق با آنان بود؛ زیرا در همان آغاز، الخ.

کدام سیاستمدار منظور است؟ همین عبدالله بن زبیر که شاهد آورده اید با اینکه خود را نامزد خلافت کرد، جرئت مخالفت با یزید را نداشت و به حرم پناهنده شد و در آنجا ماند تا مأموران یزید او را دستگیر ننمایند یا به قتل نرسانند؛ مع ذلک شورش نکرد تا وقتى سیدالشهدا علیه السلام شهید شد و زمینه انقلاب به این علت فراهم گشت. و اگر یزید نمرده بود، به طور قطع او را از بین می برد و مکه به سرنوشت مدینه مبتلا می شد.

و گسترش نفوذ ابن زبیر بعد از مرگ یزید به علت انقلاب های متعدده ای بود که در اثر شهادت امام حسین علیه السلام رخ داد و عاقبت هم به آن وضع کشته شد. همچنین انقلاب نجده بن عامر به دنبال شهادت سیدالشهدا علیه السلام و استفاده از انعکاس آن در قلوب مردم روى داد.

غرض اینکه این امور شاهد این نمی شود که تأسیس حکومت اسلامى طبق موازین عادى و نظامى امکان پذیر بوده است و جواب کسانی که تأسیس حکومت را بر اساس موازین عادى و نظامى غیرممکن می دانند، نمی شود.

14. در صفحه 44 رنجش مردم را از دستگاه از عوامل پیروزى شمرده است، ولى این رنجش چیزى نبود که با شرایطى که براى حکومت مسلط بر اوضاع فراهم بود قابل قیاس باشد و استان ها و کشورهایى را که تحت حکومت بنى امیه بود، به شورش درآورد.

 

افکار عمومى!

15. در صفحه 45 افکار مردم را از عوامل پیروزى امام علیه السلام مى شمارد. ما هم می گوییم افکار عمومى مسلمانانى که علاقه به اسلام داشتند با حسین علیه السلام بود، ولى این افکار موثر نبود و در هنگام آزمایش نتوانست مردم را از پول و مقام و قدرت بنى امیه جدا کند.

در آن روزگار امور مادى ـ مانند این عصر ـ فوق العاده فریبنده شده و مردم به خاطر مال و مقام با فکر و ایمان خود هم می جنگیدند و وجدان خود را می کشتند.

وضع طورى بود که کسانى که از حکومت معاویه ضربات سخت خورده و فرزند و بچه هایشان را سربازان او کشته بودند، به طمع مال و پول های او به سوى او رفتند.

مسئله افکار عمومى و رنجش مردم نمی تواند در چنین قیام بزرگى که لااقل اگر به پیروزى می رسید، یکصد هزار نفر تلفات آن پیش بینى می شد موثر باشد، و هرگز حکومتى مانند حکومت على علیه السلام در برابر معاویه در این زمان تأسیس نمی شد و اگر على علیه السلام هم در این عصر بود، تشکیل حکومت را عملى نمی دید.

ما هرچه فکر می کنیم هیچ دلیل تاریخى قانع کننده ای نداریم که اگر کوفه را حضرت متصرف می شد ـ چنان که نویسنده شهید جاوید ادعا کرده ـ سراسر عالم اسلامى به جز شام به حمایت آن حضرت برمی خاست؛ ولى نویسنده چون می خواهد مطلب خود را به کرسى قبول بنشاند، هرچه دلش می خواهد، می گوید و استنتاج می نماید، و نمی دانم چگونه شده است که شام را استثنا کرده است؟ نه، با عللى که شما می سازید شام را هم ضمیمه کنید و بگویید یزید و بنى امیه در خانه هاشان خفه می شدند.

 

یک دلیل روشن!

16. و اما استشهاد در صفحه 45 و 46 به سخن شریک بن اعور به نظر ما پیش بینى او صحیح نبود و اگر ابن زیاد کشته می شد باز هم کوفه مسخر نمی گشت و اتباع بنى امیه و جیره خواران دست از فتنه و تحریک و تهدید مردم برنمی داشتند و اگر هم کوفه مسخر می شد، گشودن دوباره آن با روحیه ای که مردم داشتند، آسان بود. این سخنان شریک بن اعور اگرچه از صفاى روح و خلوص نیت او حکایت داشت، اما به وعده و دلگرمى دادن و تقویت قلب جناب مسلم بیشتر شباهت دارد.

به هر صورت اینجا هم نویسنده باید پاسخ بدهد که چرا نایب حسین علیه السلام از چنین فرصتى که سراسر عالم اسلام غیر از شام را مسخر امام علیه السلام می ساخت، استفاده نکرد، به سخن هانى یا زن ها، ابن زیاد را به این آسانى از سر راه مقصود برنداشت؟ ولى به نظر ما مسلم در این موقع متوجه بود و وضع برایش روشن شده بود و می دانست که فاصله با پیروزى بسیار زیاد است و از شریک بن اعور هم مانند دیگران کار مهمى ساخته نمی شود؛ و ترور ابن زیاد یک عمل خلاف نزاکتى است که از او سر می زند، و شرافت و مردانگى، و صراحت اهل بیت را لکه دار می سازد، و کار هم یکسره نمی شود و سراسر عالم اسلام هم مسخر نمی گردد؛ لذا خوددارى کرد و به حدیث «اَلْإِسْلَامُ قَیدُ الْفَتْک» تمسک جست.

به علاوه این سخنان شریک بن اعور از تغییر اوضاع کوفه و بصره مشروط به ترور ابن زیاد و استفاده از این فرصت بود و این فرصتى نبود که به قول شما پیش بینى شود و امام علیه السلام به ملاحظه آن براى تأسیس حکومت قیام کرده باشد.

 

ارتش داوطلب!

17. در صفحه 47 می گوید یکى از عوامل پیروزى نظامى امام علیه السلام ارتش داوطلب بود.

ما واقعاً از نحوه بررسى نویسنده شهید جاوید تعجب می کنیم. کدام ارتش داوطلب؟ کدام قوه نظامى؟ چرا این قدر مغلطه می کنید؟ این ارتش داوطلب که به قول شما با ارتش تسخیرى خیلى فرق دارد و تا سرحد جانبازى پیکار می کند، کجا بودند که در کوفه حتى شنیده نشد یک نفر از آنها در هنگام خروج مسلم با او مانده باشد تا کشته شود؟!

بلى، به زبان خیلى ادعا کردند و گفتند و بیعت کردند؛ مثل همان افرادى که با حضرت امیرالمومنین و امام حسن علیهما السلام بیعت کردند، اما در مقام عمل طور دیگر از آب درآمدند و در مقام عمل مسلم را تنها گذاشتند که یک نفر از این ارتش داوطلب پیدا نشد مسلم را در شب آخر عمرش به منزل راه بدهد!

نویسنده روى ارتش و قدرت نظامى وعده ای کوفه خیلى حساب کرده؛ درحالى که سیاستمداران مانند محمد حنفیه و ابن عباس روى آنها هیچ حسابى نمی کردند.

این گونه ارتش و قوه نظامى صد هزار که سهل است یک میلیون هم اگر باشد، در قدم اول عقب می نشیند، وانگهى صد هزار به نظر ما مبالغه است، و از کوفه آن روز صد هزار سرباز برنمی خاست و ارتش على علیه السلام تنها از کوفه نبود، بلکه از نقاط دیگر هم ضمیمه شده بود.

به هرحال، آنچه اوضاع و احوال و رفتار مردم کوفه نشان داد این بود که اگر شخص امام علیه السلام هم به کوفه آمده بود، به همان سرنوشت مسلم بن عقیل یا سخت تر از آن گرفتار می شد و قشون داوطلب از بالاى بام ها او را سنگباران می نمودند!

 

یک دلیل زنده!

18. در صفحه 49 باز هم از امکان پیروزى نظامى سخن گفته و به نامه شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و در آخر هم به گزارش جناب مسلم استشهاد کرده است!

استشهاد نویسنده به نامه امثال عمرو بن حجاج و شبث بن ربعى عجیب است؛ زیرا اینها از افرادى بودند که به نفاق و پستى و دورویى معروف بودند و دروغ نوشتند که ارتش گوش به فرمان آماده پشتیبانى شما است. ارتشى که سرانش مثل عمرو بن حجاج و شبث بن ربعى با آن سوابق ننگین و موذنى سجاح باشند، کجا را می توانند بگیرند؟ و چگونه لیاقت همکارى و هم صدایى با پسر پیغمبر و رهبر آزادمردان داشتند؟ و مسلم بن عقیل هم به نظر ما بر افکار و آرا و ضعف روحیه و پلیدى این افراد آگاه شد و از همان آغاز ورودش در کوفه، مرد مخلص و آگاهى مانند عابس ضمن عرض ادب و جانبازى و فداکارى او را تلویحاً از بدى اوضاع و بی وفایى مردم آگاه ساخت و به او اخطار کرد که به آینده و به مردم نمی توان خوش بین بود. عابس گفت: من تو را از مردم خبر نمی دهم؛ زیرا من از آنچه در ضمیرشان است آگاه نیستم (و اگر «لا اعلم» را از باب افعال بخوانیم، معنى این می شود که آنچه را در ضمیر آنهاست اعلام نمی کنم) و تو را از جانب ایشان فریب نمی دهم. به خدا سوگند تو را از تصمیم خود می گویم.

به خدا سوگند البته دعوت شما را جواب می دهم و با شما و با دشمن شما جنگ می کنم و با شمشیرم در راه شما آن قدر جهاد می کنم تا کشته شوم و با این فداکارى جز ثواب خدا، خواهان چیزى نیستم.

دقت در این بیانات روشن می سازد که چگونه عابس از پرگویى های مردم و لاف هایى که می زدند بیزار بوده و آینده را تاریک می دیده است. بدیهى است در آن موقع مناسب نبود عابس صریح تر از این بگوید.

به هرحال آنچه به حدس قطعى می توان گفت این است که از این گونه تذکرات و اخطارات واقع بینانه به جناب مسلم بیش از این عرض شده، و ایشان هم گزارشى که دادند از همان ظواهر و ابراز احساسات و اخبار از بیعت کذایى بود. بدیهى است مسلم نمی توانست گزارش بدهد که مردم بیعت نکرده اند یا دروغ می گویند یا معلوم نیست وفادار بمانند؛ زیرا احتمال بی وفایى مردم کوفه محتاج به تذکر نبود و در مکه بزرگان خدمت امام علیه السلام معروض می داشتند. بهترین گزارشى که وضع مردم کوفه را نشان می دهد که قول و وعده آنها به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و این حساب های نویسنده شهید جاوید همه بى پایه است. آخرین پیام و گزارش مسلم است که در آن فقط از نفاق و تکذیب مردم کوفه شکایت کرده است.

 

نیروى نظامى امام علیه السلام بیش از یزید!

19. در صفحه 51، مقایسه نیروى نظامى یزید که همه جیره خوار و مزدور حکومت ستمگر او بوده و خود را به دنیا فروخته بودند با نیروى امام علیه السلام که از عالم حرف و وعده تجاوز نکرده و اکثر همان ها بودند که اوصافشان را از زبان حضرت امیرالمومنین علیه السلام بیان کردیم و حتى معلوم نشد از آن گروه بسیار که با مسلم بیعت کردند یک نفر با مسلم شهید شده باشد، مقایسه غلطى است.

یزید نیرویى منظم و مجهز که دنیاى اسلام ـ از جمله کوفه و بصره ـ را قبضه کرده، در اختیار داشت و نیروى امام علیه السلام جز وعده مردم کوفه چیز دیگر نبود که آن هم اکثریت قریب به اتفاق دروغ گو و منافق بودند؛ چنان که مسلم هم گزارش داد.

20. به طورکلى حساب هایى که در صفحه 51 روى نیروى امام علیه السلام و موازنه قواى طرفین کرده، همه اش بى پایه و مبنى بر احتمالات سست و حدس های واهى و استنتاجات نامقبول است و پس از سیزده قرن نمی توان این حدس ها و حساب های فرضى را مدرک و مستند چنان قیام عظیم و بی نظیر شمرد.

 

10. احساس مسئولیت

21. آنچه تحت این عنوان و عنوان تاریخ مکرر می شود در صفحه 52 تا 54 نوشته، بیشتر خطابه و لفظ و عبارت پردازى است. بر امام علیه السلام بود که به صداى استغاثه کنندگان جواب بدهد و جواب هم داد. بر امام علیه السلام بود که مردم را امر به معروف نماید و از آنها بخواهد که علیه حکومت ضد اسلام یزید قیام کنند. بر امام علیه السلام لازم بود که مسلمان ها را بیدار و آگاه سازد و بر امام علیه السلام بود که آمادگى خود را براى دفاع از اسلام با همکارى مسلمانان اعلام سازد.

ولى امکان تشکیل حکومت اسلامى و واقعیت آن مطلبى است و اتمام حجت و هدایت و دعوت مردم و انجام وظیفه مطلب دیگر، نظایر این اقدام و پاسخ گویى و اتمام حجت در تاریخ انبیا و اولیا سوابق زیاد دارد و مکرر تذکر دادیم که قیاس موقعیت امام علیه السلام با موقعیت پدر بزرگوارش قیاس مع الفارق است.

و تعجب در این است که قیام امام علیه السلام و نیروى او را با نیروى جدّش در فتح مکه مقایسه کرده، با این قضاوت که نیروى پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیش از ده هزار نفر نبود، ولى ارتش حسین علیه السلام بیش از صد هزار نفر بود! نیروى پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در فتح مکه از خارج بود ولى نیروى عظیم امام علیه السلام در خود شهر کوفه بود!

واقعاً عجیب است این طرز فکر و این نحو بررسى در مطالب تاریخ! انسان متحیر می شود که چه اسمى روى آن بگذارد و بگوید؟ چه حال یا چه چیز علت می شود که شخص این گونه بیندیشد؟ آخر عزیز من! مگر واجب است شعر بگویى که در قافیه اش گیر کنى؟ کدام قشون و کدام نیرو با حسین بود که با نیروى نظامى پیغمبر در فتح مکه مقایسه شود؟ کدام متخصص در فنون جنگى و ارتشى؟ آن ارتش گوش به فرمان و مطیع و فاتح پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که تحت فرماندهى رسول خدا همه دژها را فتح کرده و جنگ های بزرگ را پشت سر گذاشته، با نیروى نظامى وعده ای اهل کوفه مقایسه می کند. کدام صد هزار نفر نیرو براى امام علیه السلام در کوفه بود؟ پس این صد هزار نفر چرا برنخاستند شهر را بگیرند؟ در شهرى که صد هزار نفر سرباز باشد، هر شهرى باشد آن شهر در دست قشون است، دیگر فتح کردن لازم نیست! واقعاً سبب شرمندگى است که این منطق های غیرمستقیم اظهار شود.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتى براى فتح مکه می آمد که قریش و نیروى ضد اسلام در تمام تلاش ها و نیروها شکست خورده و قوه مقاومت در خود نمی دیدند. فقط شهر مکه باقى مانده بود که آن هم به آسانى تسلیم شد، ولى کوفه براى امام علیه السلام اولین شهرى بود که می بایست فتح شود و از آنجا اقدامات آغاز گردد.

امام از خارج مثل جدش قشون و نیرو نداشت که براى فتح کوفه ببرد در داخل هم جز وعده و گزافه گویى نبود. فتح مکه را با فتح کوفه نمی توان مقایسه کرد.

برادر عزیز صد هزار سرباز هرطور بود کلک ابن زیاد را می کند و امام علیه السلام را وارد کوفه می کرد.

شما با یک سلسه اگرها، اگر این طور شده بود، آن طور می شد، اگر کوفه مسخر می گشت، بصره فتح می شد، و اگر بصره ساقط می شد، حجاز و یمن هم تسلیم می شدند و اگر آنجاها تسلیم می شدند آذربایجان و مصر و نقاط دیگر مسخر می شد، براى امام علیه السلام نیرو درست می کنید؛ بنابراین چرا صد هزار نفر می گویید صد میلیون بگویید.

معلوم است هرکس بود با قشون صد میلیونى باید با یزید بجنگد و شر آن خبیث را از مردم دفع کند. پس بهتر این است که این طور بگویید: بر حسین علیه السلام لازم بود با نیروى صد میلیون نفرى به آشفتگى و هیجان عمومى پایان دهد و مسئولیت را رسماً به عهده بگیرد.

اما با این الفاظ و حساب ها امکان تأسیس حکومت اسلامى ثابت نمی شود و عقلا و خردمندان و اهل تتبع و اطلاع نظر شما را منطقى و معقول نمی شمارند.

 

11. امکان پیروزى

22. در صفحه 55 به علمای بزرگ شیعه نسبت داده است که امام علیه السلام تا وقتى که با حرّ بن یزید برخورد کرد، امید کامل به پیروزى داشت.

در علمای شیعه کسى را نمی شناسیم که به طور قاطع این نظر را تأیید کرده باشد و بر خلاف اصول شیعه فرمایشى فرموده باشد. بلى، بعضی از علما که در پاسخ اهل سنت و ردّ ایرادهای آنها گاه پاسخ اقناعى می داده اند و از همان مجارى و اصول مقبوله نزد خودشان جواب اعتراضات آنها را می فرمودند، فرموده اند.

و آقاى نویسنده شهید جاوید هم اگرچه در کتاب آن را به عنوان نظر اساسى از سید و شیخ ـ رحمه الله علیهما ـ نقل کرده و کوشش می کند ادله تاریخى براى نظر آنها به دست بدهد، ولى در توضیح نامه ای که اخیراً انتشار داده قبول کرده است که آن بزرگواران در مقابل اهل سنت این گونه نظر داده اند. بنابراین، ادله ای که اقامه کرده ـ به اعتراف خودش ـ خودبه خود ساقط می شود و فرضاً حدیث یا نقلى دلالت بر این موضوع داشته باشد باید توجیه شود و حمل بر ارشاد و امر به معروف و دعوت به اصلاح و همکارى براى برانداختن یزید گردد.

پس در مقام جواب به اهل سنت یا خاورشناسان، آنچه سید فرموده و در کلمات خود اهل سنت نیز دیده می شود، کافى است؛ زیرا همین قدر که محتمل باشد امام علیه السلام با حصول ظن شخصى به پیروزى یا اتکا به مطالعه و بررسى و به دست آوردن اوضاع واقعى قیام کرده، راه اعتراض بسته می شود و در زمینه ای که کسى قیام امام علیه السلام را براى تأسیس حکومت بگوید، شرعاً و عقلاً هم غیر از این نمی تواند باشد که یا ظن شخصى براى امام علیه السلام به پیروزى حاصل شده و یا با اتکا به بررسى و واقع امور و حصول اطمینان شرعاً بر خود قیام را واجب دید و به تکلیف خود عمل فرمود.

بنابراین، در مقابل کسى که این فرض را قبول دارد ـ مثل اهل سنت ـ این همه بسط سخن، جمع آورى دلیل و حتى رد آرای دیگر لازم نیست، چون معذور بودن امام علیه السلام به همین مقدار که سید بیان فرموده، ثابت می شود. فقط بنابر اینکه شرایط را مساعد فرض کنیم، احتمال اشتباه در قیام هم مرتفع می شود.

ولى اشکال ناآگاهى از حوادث پیش بینى نشده جلو می آید که نویسنده کتاب اگر این نظر را یک نظر اساسى و واقعى بداند، ناچار باید ملتزم به آن بشود و اخبار متواتره ای را که دلالت بر آگاهى امام علیه السلام از شهادت خود دارد، منکر شود.

به هرحال، غرض از اطاله سخن در اینجا روشن شدن این حقیقت است که این طرح و فرضیه جز در مقابل اهل سنت و اقناع آنها اثرى ندارد و علاوه بر آنکه اقناع ـ بلکه الزام آنها ـ از طرق منطقى تر ممکن است این طرح با واقع و آنچه در خارج اتفاق افتاده، تطبیق نمی کند.

و از سید رحمه الله علیه هم این سخن قبول نمی شود که وقتى امام علیه السلام شنید مسلم کشته شده ـ همان طور که ظاهر تاریخ است ـ تسلیم گفته بنى عقیل شد و به چنان خطر عظیم و فراموش نشدنى براى خود و خاندانش و زن و بچه اش تن داد. آیا این عذر درست است؟ باید از کسانی که می گویند امام علیه السلام تا آن وقت آینده را پیش بینى نکرده بود پرسید! و سوال کرد حال که آینده روشن شد چرا دنبال همان را گرفت و رفت؟

ما به حضور مبارک سید با کمال ادب عرض می کنیم شما در پاسخ هرکس این نظر را داده باشید، کامل نیست و از مثل حضرت شما بعید است! چگونه امام حسین علیه السلام که می فرمود اگر در تمام جهان پناهگاهى نیابم با یزید بیعت نمی کنم، خواهش می کند که اجازه دهند نزد یزید برود و دست در دست او بگذارد؟ این قابل قبول نیست.

خلاصه کلام سید مرتضى رحمه الله علیه در اینجا اگرچه به یک سلسله معاذیر در برابر عامه براى اثبات معذوریت امام علیه السلام در منطق آنها متمسک شده و در اثبات معذوریت و عدم ورود اعتراض بر قیام احتمال همین معاذیر هم کافى است، اما ادله ایشان و همچنین توضیحات نویسنده شهید جاوید این موضوع را که در این موقع تشخیص امام علیه السلام واقعى تر و شدیدتر از تشخیص دیگران بوده ثابت نمی سازد و نهایت امر این است که بگویند معلوم نیست کدام یک از این دو رأى با واقع و با مزاج عصر مطابق بوده است و در جواب اهل سنت هم اثبات این معنى لازم نیست.

تمام کتاب شهید جاوید به همین کلام سید در تنزیه الانبیاء دور می زند، نهایت این است که چون به اقرار خود نویسنده شهید جاوید ایشان در برابر عامه و اهل سنت فرموده است، اشکالاتى را هم که از نظر اصول شیعه یا تواریخ معتبره بر آن وارد است لابد می پذیرند؛ زیرا سید اخبار قطعیه را که شیوخ شیعه روایت کرده و دلالت بر علم امام علیه السلام به پایان قیام و شهادت دارد، رد نخواهد کرد.

اما نویسنده کتاب شهید جاوید این نظر را به قول خودش براى اهدافى طرح کرده و می خواهد آن را پابرجا و رأى صحیح منحصربه فرد قرار بدهد؛ لذا همه نوع اشکالى بر او وارد می شود و از همه بالاتر این است که بنابر این طرح، شهادت امام علیه السلام که طبق اخبار معتبر این همه آثار در دنیا و به خصوص در آخرت بر آن مرتب شده که بر شهادت هیچ یک از شهدای راه خدا این آثار مرتب نشده است، از ارزش و اعتبار و درجه ای که دارد می افتد.

به هرحال هرکس مقاتل معتبر و کتب حدیث را مطالعه کند، برایش یقین حاصل می شود که امام علیه السلام از پایان این اقدام آگاه بوده و آنچه انجام داده، از ارسال نامه ها و فرستادگان و دعوت مردم و پیشنهاد بازگشت به حجاز، همه براى اتمام حجت بوده است که یک امر باسابقه در سیره انبیا و اولیا و بلکه از سنن الهیه است، و روشن ترین بیان براى این حقیقت کلام خود امام علیه السلام است:

«مَنْ خَادَعَنَا فِی الله انْخَدَعْنَا لَهُ».

شیخ اجل جعفر بن قولویه قمى، استاد سید مرتضى و شیخ طوسى، در کتاب کامل الزیارات روایت کرده است از حضرت ابى جعفر علیه السلام که حسین علیه السلام وقتى از مکه بیرون می رفت ابن زبیر به آن حضرت عرض کرد: «یا أَبَا عَبْدِ اللهِ قَدْ حَـضَرَ الْـحَجُّ وَ تَدَعُهُ، وَتَأْتِی الْعِرَاقَ؟»؛ یعنى حج را ترک می کنى و به عراق می روى.

فَقَالَ: «یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ‏ أُدْفَنَ‏ بِشَاطِئِ‏ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکعْبَه»؛ یعنى اگر در شاطى الفرات دفن شوم، دوست تر دارم از اینکه در فناء کعبه دفن شوم.

و اما مسئله پیشنهاد قتل ابن زیاد به جناب مسلم که در کلام سید مذکور شده، به نظر ما گواه این است که شرایط مساعد نبوده و مردم کوفه شجاعت و لیاقت آنکه در نهضت براى تأسیس حکومت به آنها اعتماد شود، نداشته و آماده آنکه شخصاً با ابن زیاد طرف شوند یا عامل یزید را بکشند نیستند و از عواقب آن بیمناک اند؛ لذا این پیشنهاد به شخص مسلم داده شد.

درحالی که با مقام مسلم که نایب امام علیه السلام و فرمانده قوا بود و ترور و آدم کشى ناگهانى مناسب نبود، باید این کار به یک نفر از همان صد هزار قشون کتاب شهید جاوید که می گوید نیرومندتر از نیروى نظامى یزید بود، واگذار شود.

آیا کسى نبود که این کار را متصدى شود؟ آیا یک نفر محرم سرّ و شجاعى در میان این صد هزار نفر پیدا نمی شد که این کار را عهده دار شود؟ ممکن بود غلام هانى یا دیگرى آن را انجام دهد، ولى راستش این است که وضع طورى بود که نه به کسى اعتماد داشتند چنین پیشنهادى را بنمایند و نه افراد مورد اعتماد و نه اکثریت از آن نیروى به قول نویسنده نظامى دست به چنین کارى می زدند. روحیه ها ضعیف بود و جز معدودى که آنها هم معلوم نشده در این مواقع حساس و در هنگام تنهایى و مظلومیت مسلم چرا نتوانستند و نیامدند در راه او فداکارى کنند، همه مرعوب دستگاه حکومت اموى و ارتش یزید بودند.

آیا این دلیل نیست که مردم کوفه مردمى نبودند که در راه امام علیه السلام فداکارى کنند و با همت و نیروى آنها تأسیس حکومت اسلامى امکان یابد؟

23. ادله ای که از صفحه 55 اقامه کرده، براى تأیید پاسخ سید مرتضى رحمه الله علیه به اهل سنت با صرف نظر از مقام امامت و عقاید شیعه، و حدیث ثقلین و سفینه و غیرها و دلایل استوارى که مطلع بودن امام علیه السلام را از شهادت ثابت می نماید تا حدى سربه راست است.

اما این ادله براى اثبات اینکه هدف امام علیه السلام در قیام تأسیس حکومت بوده و از شهادت خود در پایان این قیام ناآگاه بود کافى نیست؛ زیرا این اقدامات و فرمایش ها و نامه های امام علیه السلام همه اتمام حجت بوده است و با توجه به شواهد و قضایا و اخبارى که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در دست بود و با توجه به مطالب گذشته در فصل «امام آگاه بود»، از مقدمه این کتاب نمی توان این امور را دلیل فرمایش سید قرار داد و آن همه ادله ای که ما در این کتاب آورده ایم، قرینه است بر اینکه اگر فرضاً ظاهر خبرى موید دعواى نویسنده شهید جاوید باشد آن ظاهر مراد و مقصود نیست و طبق این همه قراین باید توجیه شود.

این اخبار را کاملاً می توان حمل بر اتمام حجت و نحو آن کرد، اما اخبارى که دلالت دارد بر اینکه امام علیه السلام با علم به شهادت به عراق رفت قابل توجیه و تأویل نیست.

چرا از اینکه امام علیه السلام اتمام حجت بفرماید با اینکه قرآن مجید و اعمال و روش انبیا و اولیا آن را تأیید و تصویب می کنند، گریزان هستید؟

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم ( بخش 23: بررسی تفصیلی کتاب شهید جاوید) 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.